امروز: یکشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الأحد 23 جماد أول 1446 | 2024-11-24
کد خبر: 45908 |
تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱۴۰۲ - ۱۶:۳۲ | ارسال توسط : |
106 بازدید
۰
| 1
ارسال به دوستان
پ

گروه فرهنگ وهنر: وقتی از جواد مجابی حرف می‌زنیم، همزمان از شاعر و نویسنده‌ای می‌گوییم که روزنامه‌نگار، منتقد هنری و البته نقاش هم هست. کسی که در ۸۴ سالگی همچنان نوجو و پیشرو است. دکتر مجابی را باید مصداق هنرمند- روشنفکری دانست که با نگاه تاریخی‌اش همواره به افق‌های آینده نظر دارد. به گزارش اعتماد، […]

گروه فرهنگ وهنر: وقتی از جواد مجابی حرف می‌زنیم، همزمان از شاعر و نویسنده‌ای می‌گوییم که روزنامه‌نگار، منتقد هنری و البته نقاش هم هست. کسی که در ۸۴ سالگی همچنان نوجو و پیشرو است. دکتر مجابی را باید مصداق هنرمند- روشنفکری دانست که با نگاه تاریخی‌اش همواره به افق‌های آینده نظر دارد.
به گزارش اعتماد، جهان‌بینی او در دهه‌های متمادی همواره از خلاقیتش مراقبت کرده و تداوم کار ادبی و هنری او بار‌ها از سوی بسیاری از صاحب‌نظران به عنوان صورت مثالی نویسنده- هنرمند حرفه‌ای تحسین شده است. جدای از اینها، بی‌شک او سهم بسزایی در شناسایی و معرفی نسلی از هنرمندان پیشرو ایران در حوزه هنر‌های تجسمی دارد. مجابی با نگاهی نقاد و تیزبین و با نگارش مقاله و کتاب‌های تجسمی متعدد، زمینه‌ای فراهم کرده که با دنیا و آثار این هنرمندان آشنا شویم.
او که در کنار کار نوشتن، ۷۰ سال نقاشی و طراحی هم کرده، بالاخره تصمیم گرفت مجموعه‌ای از آثارش در این حوزه را که از دهه ۹۰ به این‌سو خلق کرده در گالری طراحان آزاد به نمایش بگذارد. به بهانه برپایی این نمایشگاه با جواد مجابی گفتگو کردیم.
از سابقه نقاشی‌تان بگویید. از کجا شروع کردید و در چه شرایطی؟
بوی تند قوطی‌های رنگ روغن و بطری تینر و بنزین در یک اتاق کوچک دانشجویی، من و برادرم را که هر دو نقاشی می‌کردیم، کلافه می‌کرد. خواب و بیداری‌مان آغشته به اوهام رنگین مخطط شده بود. تصمیم گرفتیم آتلیه کوچکی تدارک ببینیم که دست‌کم بتوانیم در این اتاق اجاره‌ای مثل آدمیزاد نفس بکشیم. خانه‌مان در شرق میدان حسن‌آباد بود، اتاقکی را که باید آتلیه ما می‌شد در همان نزدیکی پیدا کردیم در راستای خیابان سپه در تقاطع آشیخ هادی بالای یک نانوایی سنگکی که زمستان‌ها از صدقه سر تنور نانوایی بی والور دستی گرم بودیم، اما تابستان‌ها تصوری را که از آتشباری طبقات بالای جهنم داشتیم عملا تحقق می‌یافت، چاره‌ای نبود، می‌سوختیم و می‌ساختیم. اسم آتلیه را گذاشته بودیم آتلیه اوباش. کارت ویزیتی هم با نشانی آتلیه چاپ کرده بودیم. گروه اوباش هفت نفر بودیم که بیشترشان رفقای برادرم بودند از دانشکده‌های مختلف دانشگاه تهران. این در حوالی سال ۴۱ بود.
پیش از آن هم نقاشی می‌کردید؟
طبیعی است، از پنج، شش سالگی کاغذ‌های اداره پستخانه پدرم را حرام و خط خطی می‌کردم تا ده، دوازده سالگی که مدل تقلیدم نقاشی‌های چاپ سنگی رستم‌نامه و هزارویک شب و اسکندرنامه گاهی هم نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای بود، تا برسیم به سال‌های سی تا سی و دو که از روی کاریکاتور‌های توفیق و حاجی‌بابا مشق کاریکاتور می‌کردم و برای همشاگردی‌ها کاریکاتور شاه و مصدق را می‌ساختم و هدیه می‌دادم. از آن به بعد چندسالی هم تا سال ۳۶ که در دانشکده حقوق قبول شدم دفتر‌های شعر و داستانم مزین به شبه‌مینیاتور‌هایی بود که در مجلات هفتگی، چون تهران مصور توسط گرافیست‌های آن زمان مثلا بهرامی و جورج و دیگران چاپ شده بود. از سال ۳۷ که در کوی دانشجویان دانشگاه تهران ساکن شدم، نقاشی رنگ روغنی را شروع و کارم را جدی و مستمر دنبال کردم.
در این مدت نه استاد و مشوقی داشته‌ام و نه حتی یک حمایتگر که بگوید: اینقدر به جانش نق نزنید ولش کنید این هم یک کاری است. چه سود از بازگفتن این خاطره که روزی خبردار شدم بوم‌های نقاشی‌شده‌ام را زیر فرش‌های کهنه خانه پدری گذاشته بودند که قالی از رطوبت بیشتر در امان باشد. این رفتار فقط در یک خانه معمول نبود کل شهر چنین رفتاری را نسبت به شاعر و نقاش و مرغ خانگی داشت و اهالی محترم از آن مجانین که وقت‌شان را با شعرگفتن و نقاشی کشیدن ضایع می‌کردند با تحقیر و تمسخر یاد می‌کردند. در شهر ما نقاشی بیشتر به شغل پردرآمد رنگ کاری دیوار‌ها و کشیدن تابلو‌های سردر مغازه‌ها اطلاق می‌شد. توی سر عوام کرده بودند که اگر صورت کسی را بکشی باید در قیامت به او جان بدهی! البته گل و بته و مرغ و اشکال هندسی ایرادی نداشت. این قضیه فقط محدود به عقب‌ماندگی در یک یا چند شهر و آن سال‌های ایران محدود نمی‌شود، این یک مصیبت تاریخی تحمیل‌شده بوده.
مقصودتان از مصیبت تاریخی تحمیل شده چیست؟
می‌دانید که ما در ایلام و جیرفت و جا‌های دیگر فلات ایران آجر‌های لعابدار پر از تصویر‌های شگفت و رنگ‌های مانا داریم که دو تا سه هزار سال قدمت دارند. خوشبختانه نمونه‌های خوبی از آن‌ها در موزه‌ها هنوز باقی است. فردوسی در بخش ساختن سیاووش‌گرد از فرمان شاهزاده به هنرمندان برای نقاشی بر دیوار‌ها و ایوان‌های کاخ یاد می‌کند که امری رایج در معماری بوده. پس از سقوط ساسانیان، بیابانگردان فاتح این کار یعنی نقاشی را قدغن کردند که گمان می‌کردند نوعی پرستش اصنام است.
البته هنرمندان ایرانی گوش‌شان به این حرف‌ها بدهکار نبود و کار خود را به هر بهانه و در هر صورت دنبال می‌کردند و نقاشی را علاوه بر تصویرسازی در هنر‌های مردمی از کاسه و کوزه و صندوقچه بگیر تا فلزکاری و صنایع مستظرفه ادامه می‌دادند. هنرمندان صورتگر به تزیین کاخ سلاطین و اعیان مشغول شدند و داستان دیوار‌های خوابگاه مسعود غزنوی که پر از نقاشی اروتیک بوده در تاریخ بیهقی آمده است، هنرمندان هوشمند پا را از این فراتر نهادند و در جوار کاشیکاری‌ها و گچبری‌های هنرمندانه و آینه‌کاری که همه از هنر نقاشی و هندسه ایرانی ملهم است تصویرگری در مساجد و مزارات را هم معمول کردند چنانکه موسیقیدان‌های ما دستگاه‌های آوازی را آوردند توی تبلیغات ضدش یعنی روضه‌خوانی و تعزیه. آن را به گونه‌ای مستعار حفظ کردند و رواجی عام بخشیدند.
خدا پدر مغول‌ها و تیموریان سفاک را نیامرزد، اگرچه تمدن ایران را به نابودی کشاندند، اما این صحراگردان جدید به رغم آن همه وحشیگری و قتل و غارت فرقی که با بیابانگردان قبلی داشتند، این بود که نه تنها جلوی نقاشی و موسیقی را که تحریم شده بود، نگرفتند، بلکه قدغن رسمی را از این دو حوزه برداشتند. از اواخر قرن ششم به بعد است که شما نسخه‌های مصور شاهنامه و خمسه و کتب تاریخی را می‌بینید که بیشتر به تشویق و حمایت امرای مغولی و تیموری ساخته شده‌اند، حتی شیعیان متعصب صفوی هم کاری به کار موسیقی و نقاشی عصرشان نداشتند و شاهنامه بایسنغری همانقدر اهمیت دارد که شاهنامه شاه طهماسبی. این اواخر هم می‌خواستند کالیگرافی خط عربی را جایگزین نقاشی مدرن کنند که موفق نشدند. باری برگردیم به حرف خودمان.
دوره‌ای هست که اوج کار حرفه‌ای خود بشمارید یا بیشتر از ادبیات به نقاشی پرداخته باشید؟
بله، دهه چهل بیشتر به نقاشی پرداخته‌ام. بیشتر با رنگ‌های صنعتی کار می‌کردم و خودم را به سبک و سلیقه خاصی محدود نمی‌کردم، همانقدر کار‌های آبستره دارم که آثار فیگوراتیو. یک وقتی این کار‌ها دیده می‌شوند، تصویر نمونه‌ای از آن‌ها در شناختنامه جواد مجابی نوشته ناستین آمده. دوستی و مجالست با اردشیر محصص باعث شد که مطالعه بیشتری روی نقش و اهمیت کارتون در جهان معاصر داشته باشم. کنار نقاشی‌های رنگ روغنی و طراحی مدام، دوباره به گرایش فراموش‌شده‌ام که کاریکاتورسازی در دوره دبیرستان بود، روی آوردم.
چند نفر بودیم که مدام همدیگر را می‌دیدیم من و اردشیر محصص و تورج حمیدیان و پرویز شاپور که حرف‌هامان بیشتر درباره چند و چون هنر‌های تجسمی معاصر و ارزیابی کاریکاتور در ایران و جهان بود. سال ۴۶ در ماهنامه معتبر جهان نو من بخشی را به چاپ کاریکاتور‌های نو اختصاص دادم که آن موقع بهش می‌گفتیم کاریکاتور هنری یا طنز‌های تجسمی که آن را متمایز کنیم از فکاهیات مصور رایج در مطبوعات فکاهی که اصلا قبولش نداشتیم. نبردی پنهانی در گرفته بود بین کسانی که در آن فکاهی‌نامه‌ها کاریکاتور‌های وطنی راجع به نمایندگان سوژه‌دار و صدراعظم عصایی و گرانی نان و گوشت و دعوای عروس و مادرشوهر آن هم با شرح کشاف زیرش می‌ساختند با معدود کسانی، چون اردشیر (و بعد‌ها کامبیز درمبخش و چند تن دیگر) که کارتون را هنری جهانی بدون شرح می‌دیدند که به مسائل بنیادی فرهنگ و تمدن معاصر و مصائب بشری در جهان امروز می‌پردازد نه اینکه هنرمند خود را تقلیل بدهد به طراح ماهری که به ساختن سوژه‌هایی عوام‌پسند با صلاحدید محتاطانه سردبیر یک شوخی‌نامه مامور شده است. ما از قلقلک دادن عوام دست کشیده بودیم، چون آن‌ها را نه به قول آن‌ها عوام، بلکه مردم فهیم، اما ستمدیده‌ای می‌دیدیم که نباید با آن شوخی‌های مکتوب و مصور گول‌شان زد و خواب بعضی‌شان را عمیق‌تر کرد.
یعنی شما از طراحی جدی به کاریکاتور متمایل شدید؟ البته این تمایل شدید را از نوشتن مقالات مفصلی که درباره کاریکاتور نو، مخصوصا درباره محصص نوشته‌اید، می‌توان حدس زد.
۱۰ سالی که از سال ۴۷ در روزنامه اطلاعات بودم، به شناساندن و ترویج کاریکاتور نو یاری رساندم همان‌طور که می‌کوشیدم فضای طنز را به مثابه نقد اجتماعی شوخیانه تردیدبرانگیز، از فکاهیات ارزان و سازشکارانه جدا کنم و آن‌ها را که کارشان خنداندن مردم به هر قیمتی بود متوجه این سنت ادبی قدیم فرهنگ خودمان بکنم که از سنایی تا عبید تا دهخدا و پیروانش، در پس روایت‌های خنده‌انگیز، این رندان به فاجعه پر از اندوه زیستنی دشوار در جامعه‌ای ناهموار پرداخته‌اند و حماقت تاریخی حکام مطلق‌العنان بر جمع نادانان و ناداران را شوخی بی‌مزه‌ای دانسته‌اند که نه تنها لبی را نمی‌خنداند بلکه بسیار چشم‌های بینا و هوشیار را می‌گریاند.
جایی شخصا از کاریکاتور کشیدن دست کشیدم که آن رشد و تاثیر را در کار خود نمی‌دیدم، اردشیر همان موقع که من پایان فعالیت خود را در این زمینه سرخوشانه اعلام کرده بودم، مجله‌ای فرنگی را نشانم داد که کاریکاتور من که در جهان نو چاپ شده بود روی جلد مجله آمده بود. اما خود می‌دانستم که دیگر بدان مشغله بازنخواهم گشت.
اما از نقاشی و طراحی در شکل جدی‌اش دست نکشیدید.
تا حالا که دست نکشیده‌ام و طراحی برایم حیاط خلوتی است که وقتی از مشغله نوشتن که امری اجتماعی است، خسته می‌شوم ساعات فراغتی را در آن حیاط کوچک با اوهام خود سرگرم هستم. در این ساعت‌های بی‌خویشی، همچون اوقاتی که به شعر می‌پردازم غرقه شعفی شورانگیز هستم که پاداش آن آفرینشگری خودبه‌خودی است، نیازی به ستایش یا نکوهش دیگری ندارم و ساختن آن گوشه از تخیل فعال ناشناخته، چنان لذتی به من می‌بخشد که حس می‌کنم امروزم را حرام نکرده‌ام.
از این نمایشگاه بگویید، گزیده‌ای از ۷۰ سال طراحی و نقاشی‌های شماست یا نه؟
نه، این‌ها فقط بخشی از طرح‌هایی است که در دهه نود کشیده‌ام و حاصل واکنش‌های عاطفی و تخیلی من در این دوره بوده. راستش را بخواهید چندسال پیش می‌خواستم گزیده‌ای سنجیده از دوره‌های مختلف کارم را که بالغ بر سیصد اثر می‌شد به عنوان مرور بر آثار شاعر و نویسنده‌ای که نقاشی هم می‌کند در جایی فراخ مثلا گالری پارک نیاوران به نمایش درآورم که فقط محدود به آثار تجسمی نمی‌شد بلکه همراه می‌شد با نمایش یک فیلم زندگینامه‌ای و خوانش شعر‌هایی با موزیک مخصوص آن، همزمان با انتشار کتابی از این آثار و ویترین کتاب‌های منتشرشده‌ام و از این قبیل کارها.
وقایعی پیش آمد که مرا از صرافت این کار انداخت و مخاطب احتمالی را از دل و دماغ دیدن این همه دنگ و فنگ، این بود که فعلا در این ایام که حوصله‌ها تنگ است و دست تنگ و دل تنگ و فضا تنگ، در این همه تنگنا فقط شوق دیدار دوستان و آشنایی یاران و دوستداران هنر با کار‌هایی که کسی آن‌ها ندیده مرا واداشت که هول هولکی هفتادتا کار را بدهم قاب کنند و در این گالری که گردانندگان آن برای هنرنو احترامی واقعی دارند به نمایش بگذارم. لطف دوستان و حمایت‌شان از حد انتظار فزون‌تر بود، اما نه چندان که من خود را از مرتبه آماتوری بالاتر بکشانم و مدعی حرفه‌ای شدن باشم. هفتاد تابلویی که در این نمایشگاه به تماشا درآمده، اتفاقی از بین صد‌ها اثر انتخاب شده که تاحدودی نمایانگر یک دهه طراحی باشد. البته این‌ها کار‌هایی است که می‌شود نشان داد و احتمالا بهترین کار‌ها نخواهد بود. مهر ناروا را خودم پیشاپیش برای کار‌های بهترم آماده کرده بودم که زمانه میانمایگی دوست دارد.
دوره‌های دیگر را می‌خواهید نشان بدهید؟
اگر عمری باشد و فرصتی شاید، فعلا که نوشتن وقت روزانه‌ام را می‌گیرد. این روز‌ها مشغول نوشتن کتاب‌های خاصی هستم به عنوان «شوخیانه‌ها» که ترکیبی یافته از شعر و داستان و مقاله و پژوهش و گزین‌گویه‌های طنزآمیز و چیز‌های دیگر. کشکولی است از واکنش‌های یک ذهن هنوز کنجکاو به پیرامونش. سه جلد از این شوخیانه‌ها را به‌طور رایگان گذاشته‌ام روی سایت خودم که از دنگ و فنگ اجازه و نک و نال ناشر و غرغر خریدار که کتاب گران شده پس نمی‌خوانم در امان باشم. حالا جلد ششمش هم رو به پایان است و پایان نمی‌یابد این کتاب‌ها مگر اینکه فکر کنم حرفی برای گفتن به مردم زمانه‌ام ندارم. خواهی نخواهی آن روز خواهد آمد و من دوست دارم هرچه باشد به تاخیر افتد. جز این شیوه که نوعی ترکیب‌بند طبیعی ذهن مرا نشان می‌دهد فعلا کار دیگری را دوست ندارم. نوشتن و طراحی است که معنا و ارزش می‌دهد به روز من که حس کنم آن فرصت اندک را ضایع نکرده‌ام.
کار تازه‌ای از شما در حال انتشار است؟
یک رمان کوچک به نام «سلاطین زیرزمین» که یکی، دو سال پیش در تورنتو ناخواسته به ذهن سپس به تحریر آمد و یک مجموعه شعر مفصل به نام «درگردش بیشه‌های تابستان» که پانزده سال به ناشر سپرده بودمش و تا پایان امسال شاید منتشر شود. حدود ده کتاب به ناشر سپرده و به آن‌ها نسپرده دارم که دغدغه‌ای برای انتشارش ندارم، مگر نمی‌بینیم که بیرون چه خبراست!
در مورد ارتباط ساختاری نقاشی‌های‌تان با کار‌های ادبی خصوصا شعر و رمان‌ها می‌پرسم.
بدون شک تاثیر متقابل داشته‌اند. تصور می‌کنم این برهم‌کنشگری مداوم به یک نقطه قوت در کار‌ها تبدیل شده. شاید دید و آگاهی‌هایم از هنر‌های تجسمی ایران و جهان یک ویژگی مثبت در کار‌های ادبی من به جا گذاشته، از سویی متقابلا تجربه‌های ادبی‌ام در مضمون‌پردازی طرح‌هایم موثر افتاده. نه فقط ردپای فعالیت نقاشی‌هایم در کار‌های ادبی که نوشته‌ام دیده می‌شود که صحنه‌هایی در رمان‌هایم، به تصاویر تجسمی ماننده‌اند و حجم و رنگ تابلوهایم را دارند، حرکت تصاویر و اتفاقات ادبی در چند رمان به ویژه در شعر‌ها که از حالت فیگوراتیو طبیعی به سوی نوعی اکسپرسیونیسم، گاهی کوبیسم و تجرید ذهنی حرکت می‌کنند، حاصل دریافت‌ها و تجربه‌های مداوم در هنر‌های تجسمی معاصر جهان است.
گاهی در رمانی من چند لایه از ایماژها، وقایع، حتی آدم‌ها را روی هم منطبق کرده‌ام که حاصل آن ساختار و شکل کوبیکی است که از هر جزیی گوشه‌ای از آن پیدا و بخشی‌اش پنهان، اما حدس‌زدنی است. گاهی در رمان یا داستان کوتاهم یک وضعیت عادی طبیعی دیده می‌شود که ناگهان حالت تجریدی یا غیرفیگوراتیو به خود می‌گیرد، در عالم شعری‌ام این تاثیر دوسویه بیشتر دیدنی و دریافتنی است. من فقط اشاره‌ای مختصر کردم، بررسی این وضعیت‌ها به عهده بررسان است البته نه از نوع رسمی‌اش. حتی موسیقی که من نیم قرن است که مدام روزی یک تا سه ساعت به نوع عالی ایرانی‌اش گوش می‌دهم در شکل‌گیری آثارم تاثیر داشته و یکی از رمان‌هایم فصل‌بندی‌اش بر اساس گوشه‌های یک دستگاه موسیقی شکل گرفته.
تاثیر موسیقی در کارهایم از حد نامگذاری بسیار فراتر رفته است. مگر می‌شود سال‌ها تئاتر دید، فیلم نگاه کرد و موسیقی زبده شنید، از تاثیر شگرف و غنادهنده نمونه‌های عالی این رشته‌ها درساخت و بافت کارخود ایمن ماند. در پاسخ کسی که در نمایشگاه اخیر از من پرسید در طرح‌ها و نقاشی‌هایت تحت‌تاثیر چه نقاش ایرانی یا خارجی بوده‌ای؟ گفتم دیدن آثار ده‌ها نقاش ایرانی و خارجی جهان بصری مرا ساخته و رشد داده‌اند، از همه تاثیر پذیرفته‌ام و از هیچ‌کس. تحت‌تاثیر هیچ نام یا سبکی در هنر و ادبیات نبوده‌ام. در هنر و ادبیات این امر بدیهی است که ما از همه می‌آموزیم و این آموخته‌ها از صد‌ها جزو ناهمگن ترکیب شده و در خم نیاگاه ما تقطیر شده و محصول آن سرمستی غریبی است که هیچ ربطی به انگور‌های درهم شده و فشرده درخم ندارد.
شما نویسنده‌ای هستید که ۵۰ سال به نقد هنر‌های تجسمی ایران پرداخته است. درباره نسبت این دو بگویید. پرداختن اهالی ادبیات به نقد هنر‌های تجسمی. مثلا آپولینر درباره پیکاسو می‌نویسد و او را معرفی و مشهور می‌کند و…
در ایران سه نوع منتقد هنر‌های تجسمی داریم. نوع اول، نویسندگانی که ادیب یا محقق بوده‌اند و در کنار فعالیت خود گوشه چشمی به نقد آثار معاصران خود داشته‌اند ازجمله خانم فاطمه سیاح، سیمین دانشور، احسان یارشاطر، نادر نادرپور، نجف دریابندری، ابراهیم گلستان، من و چندتن دیگر. هنر و ادبیات یک مجموعه است که تو وقتی از رموز فنی کار خودت سررشته داری، تجربه‌های آفرینشگری و تاملات منتقدانه کمک می‌کند به عنوان شاعر از احوال همسایه نقاشت هم باخبر باشی.
نوع دوم که بیشتر حق دارند راجع به نقاشی و مجسمه‌سازی و گرافیک و … نظر بدهند خود نقاشان هستند که سلسله معاصر آن‌ها از جلیل ضیاپور شروع می‌شود، گذشته ازخانم‌ها ایران دررودی، منصوره حسینی به روئین پاکباز، آیدین آغداشلو، بهزاد حاتم، علی‌اصغر قره باغی و سیف و چند صاحب نظر دیگر می‌رسد. نوع سوم که بی‌شمارانند و نام بردن‌شان دشوار، قلمزنانی هستند که در رسانه‌های کتبی و شفاهی کار می‌کنند و به صرف استقرار در یک رسانه ناچار هستند در هر بابی که رسانه از آن‌ها می‌طلبد از سیاست گرفته تا فاضلاب شهری نظر بدهند، صحت کار آن‌ها بستگی دارد به اینکه سردبیر آگاه راهنما، آن‌ها را در چه پستی گماشته یا آن‌ها چقدر در شناخت ظرفیت خود منصف هستند. کسانی انگشت‌شمار هستند که کار خبررسانی و آگاهی‌بخشی در حوزه خود را درست و درمان انجام می‌دهند، تک وتوک هم کسانی هستند که الله بختکی می‌نویسند برای اینکه چیزی نوشته باشند و می‌گویند تا چیزی نگفته باشند.
نوع چهارمی هم هست؟
البته که هست. این‌ها موجوداتی هستند که تصور می‌کنند و یقین دارند تاریخ از آن‌ها شروع شده است.

    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

نظرات و تجربیات شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظرتان را بیان کنید

آرشیو

Scroll to Top