در مهرماه ۱۳۸۷ و در ۲۲ سالگی به دلیل برق گرفتگی در مغازه آهنگری پدرش دچار حادثه شده و بعد از این که بدنش ۷۵ درصد دچار سوختگی میشود، جفت دستهای خود را در اول فروردین ۱۳۸۸ بعد از ۶ ماه بستری بودن در بیمارستان به دلیل سیاه شدن و با رضایت خودش از ناحیه ساعد از دست میدهد. اما طی ۱۳ سال بعد از معلولیتش نه تنها خانه نشین نشده، بلکه فعالیتش نسبت به گذشته بیشتر شده است و همزمان در چند رشته ورزشی به صورت حرفهای فعالیت می کند و میگوید؛ عاشق هیجان است و احساس نمیکند که دست ندارد.
محمد جوز محمدپور عضو تیم ملی پارا اسنوبرد متولد ۷/۸/ ۱۳۶۶ در شهر تهران است، او قبل از اینکه در سن ۲۲ سالگی هر دو دست خود را از بالای ساعد به پایین قطع کند، در رشتههایی چون اسنوبرد، شنا، سوارکاری، بیلیارد و اتومبیلرانی فعالیت داشته است، با این حال به دلیل علاقه فراوان به حوزه ورزش، پس از معلولیت نیز دست از انجام فعالیتهای ورزشی برنداشته و در این رشته ها ورزش را ادامه داده است. البته آن گونه که خود می گوید ابتدای امر مشقت و سختیهای فراوانی را متحمل شده، اما در نهایت پس از ۳ سال یاد گرفته چگونه از دست هایی که دچار حادثه شده، استفاده کند و به مرور از انزوا خارج شده و به زندگی بازگردد.
در ادامه گفتوگوی انعکاس روز و به نقل از ایسنا با محمد جوز محمدپور را میخوانید.
ویدئوی این گفتگو را از این لینک تماشا کنید.
ابتدای امر مشقت و سختیهای فراوانی را متحمل شده، اما در نهایت پس از ۳ سال یاد گرفته چگونه از دست هایی که دچار حادثه شده، استفاده کند و به مرور از انزوا خارج شده و خود را با محیط وفق داده است.
* برای کار مراجعه میکنم میگویند شما کار خودتان را میتوانید انجام دهید؟
قبل از معلولیت رزمی کار بودم و به طور تفریحی اسکی و بیلیارد هم بازی میکردم. از ۱۴ سالگی پشت فرمان بودم و هنوز هم به تنهایی رانندگی میکنم، البته بعضی وقتها به صورت حرفهای در پیست سرعت نیز شرکت میکنم، حتی به عنوان شغل نیز از رانندگی استفاده میکنم البته نه این که در اسنپ کار کنم چون شرایطش را ندارم، متاسفانه وقتی برای کار کردن به جایی مراجعه میکنم به من میگویند؛ شما کار خودتان را میتوانید انجام دهید که اینجا بخواهید کار کنید، من میگویم شما چند روزی از من استفاده کنید و بعد بگویید که میتوانم کار انجام دهم یا خیر؟
* با شست پا رضایت دادم که دستهایم را قطع کنند
در مغازه آهنگری پدرم روی اسکلت ساختمان کار میکردم و جلوی ساختمان را میزدم. یکی هم از بالا آهن را نگه داشته بود. فردی که از بالا اسکلت ساختمان را نگه داشته بود آن را رها کرد و تعادلم را از دست دادم و پس از برخورد با برقهای فشار قوی آتش گرفتم و کل بدنم سوخت.
مهرماه ۱۳۸۷ که این اتفاق برایم افتاد ۲۲ سال سن داشتم و اول فروردین ۱۳۸۸ هم دستمانم را قطع کردند، در حقیقت ۶ ماه بیمارستان بودم و طی این مدت به دلیل سوختگی شدید (۷۵درصد دچار سوختگی شده بودم) تنها سرم را میتوانستم تکان بدهم و بدنم هیچ حرکتی نداشت، بعد ازچند ماه فیزیوتراپی توانستم بدنم را حرکت دهم. واقعا شرایط بسیار سختی بود و طی این مدت از جاهایی از پایم که سالم بود پوست میگرفتند و به جاهایی که دچار سوختگی شده بود وصل میکردند. بعد از ۶ ماه بستری در بیمارستان چون دستانم سیاه میشد به رضایت خودم پزشکان دستانم را از ساعد قطع کردند که هر زمان فکر میکنم احساس بدی به من دست میدهد.
بعد از این اتفاق مدتی از زندگی ناامید شده بودم و میگفتم ۲۲ سال با دست زندگی کنم، مگر می شود بدون دست زندگی کرد. اما بعد از ۳ تا ۴ سال کم کم توانستم به زندگی عادی خود بازگردم و کارهایم را انجام بدهم.
بعد از ۶ ماه بستری در بیمارستان چون دستانم سیاه میشد به رضایت خودم پزشکان دستانم را از ساعد قطع کردند که هر زمان فکر میکنم احساس بدی بهم دست میدهد.
*بعد از قطع شدن دستهایم پدرم سکته کرد
اوایل که پدرم به خاطر اتفاقی که برای من رخ داده بود به دلیل فشارهای عصبی سکته و متاسفانه بعد از چند سال فوت کرد، مادرم و ۳ خواهرم بشدت ناراحت بودند و خانواده اجازه نمیداد دستهایم را قطع کنند و هر روز سیاهی دستم بیشتر میشد، در نتیجه در بیمارستان با شست پایم رضایت دادم تا دستانم را قطع کنند چون اگر قطع نمیکردند سیاهی دستم بیشتر میشد، خانواده رضایت نمیداد و من در بیمارستان اذیت میشدم در نتیجه خودم با پزشکان صحبت کردم و گفتم با رضایت خودم دستانم را قطع کنند، اگر زودتر این کار را میکردم شاید از مچ دستم را قطع میکردند تا ساعد.
* تا خودکشی پیش رفتم
همه ما یک نیروی درونی داریم که از درون ما را حمایت میکند و قوت قلب میدهد، گاهی وقتها باید چشم داشتی به افراد دوروبر خود نداشته باشی تا دلت قرص شود، نه این که دستت را جلوی کسی دراز کنی و به دیگران محتاج باشی که یک لیوان آب بهت بدهد یا یک قاشق غذا دهانت بگذارد. این چیزها طوری به تو قوت قلب میدهد که خدا همیشه همراهت هست و کمک میکند، بعضی وقتها کارت به جایی میرسد که به مویی بسته است، اما پاره نمیشود این جاست که خدا صدایت میکند من هستم و نباید از یاد خدا غافل باشی و این قوت قلب بهت میدهد.
بعد از این که از بیمارستان مرخص شدم، ۳ تا خواهرم و مادرم اجازه نمیدادند تکان بخورم و همه کارهای من را انجام میدادند، کافی بود تنها به آنها نگاه کنم همه چیز را فراهم میکردند، وقتی دیدم خودم نمیتوانم هیچ کاری انجام دهم تصمیم گرفتم از پیش آنها بروم و به تنهایی زندگی کنم تا کارهایم را خودم انجام دهم، این مساله سبب شد بعد از ۳ سال کارهای شخصیام را به تنهایی انجام دهم و به کسی وابسته نباشم، البته مادرم پایین بود و من در طبقه بالا به تنهایی زندگی میکردم، ۲ سال اول زندگیام دچار افسردگی شدید شدم و از همه چیز ناامید بودم به طوری که حتی تا خودکشی پیش رفتم اما نیروی درونی به من قوت قلب میداد و همین امر سبب شد تا حس ناامیدی کم کم از بین برود و امیدم به خدا باشد.
در بیمارستان با شست پایم رضایت دادم تا دستانم را قطع کنند چون اگر قطع نمیکردند سیاهی دستم بیشتر میشد، خانواده رضایت نمیداد و من در بیمارستان اذیت میشدم در نتیجه خودم با پزشکان صحبت کردم و گفتم با رضایت خودم دستانم را قطع کنند.
*اسکی و اتومبیلرانی را به صورت حرفهای دنبال کردم
اولین رشتههایی که بعد از این اتفاق به سمت و سویش رفتم شنا و سوارکاری بود، خیلی از رشتهها به خاطر داشتن هزینههای سنگین امکان فعالیت در آن وجود ندارد و متاسفانه کسی هم حمایت نمیکند که به صورت حرفه ای آن را دنبال کنی، به هر شکل در شرایط کنونی نیز از زندگیام راضی هستم و معلولیت هیچ تاثیری در زندگی عادی من نداشت و با همین وضعیت در رشتههایی که دوست داشتم، در حال فعالیت هستم، البته یکسری از رشتهها محدودیتهایی دارد که نمیتوانم به خاطر شرایطم به صورت حرفهای دنبال کنم و سعی کردم تفریحی در آن فعالیت داشته باشم مثل سوار کاری، اما در اتومبیلرانی و اسکی ورزش را حرفهای انجام میدهم و مقام دارم. اولین روزی که در مسابقات اتومبیلرانی شرکت کردم کسی فکر نمیکرد که من راننده اتومبیل هستم و قرار است در مسابقه شرکت کنم، افراد حاضر مرتب تشویق میکردند و به من روحیه میدادند، به هر صورت در چنین شرایطی اگر حمایت نشوی امکان ادامه زندگی سخت خواهد بود، وقتی یک انگشت دستت زخمی میشود مرتب درگیر آن هستی تا بهبود پیدا کند، حال اگر با قطع عضو مواجه باشی که شرایط واقعا سختتر میشود، هرچند همیشه سعی کردهام به این موضوع فکر نکنم و خدا را شکر میکنم که دو پای سالم دارم و این توانایی را به من داده تا با آن رانندگی یا اسکی کنم، کاری که شاید افراد سالم نتوانند آن را انجام دهند.
* فرد معلول تنها در صورت حمایت خانهنشین نمیشود
معلولیت سبب میشود تا فرد خود را خانهنشین کند به ویژه اگر از سوی مسوولین حمایت نشود. همواره ترس روبرو شدن با جامعه را دارد، در حالی که معلولیت ترس ندارد، من قبل از این اتفاق نگاه دیگری به فرد معلول داشتم اما از زمانی که خودم با آن مواجه شدم متوجه شدم که چقدر یک فرد معلول قلبی پاک دارد.
* به خاطر شرایط مالی خانواده امکان ادامه تحصیل نداشتم۲ سال اول زندگیم دچار افسردگی شدید شدم و از همه چیز ناامید بودم به طوری که حتی تا خودکشی پیش رفتم اما نیروی درونی به من قوت قلب میداد و همین امر سبب شد تا حس ناامیدی کم کم از بین برود و امیدم به خدا باشد.
چون خانوادهام از نظر مالی شرایط خوبی نداشت، از همان دوره ابتدایی در کنار درس خواندن به پدرم هم در مغازه آهنگری کمک میکردم و کمک حال خانواده بودم، به همین خاطر بیشتر از دیپلم نتوانستم ادامه دهم، البته ۳ خواهر دارم که از خودم بزرگتر هستند. همیشه سعی کردم حامی آنها باشم و اگر در جایی با مشکل خاصی مواجه شوند تا حد امکان سعی میکنم مشکل آنها را حل کنم.
* بعد از معلولیت نگاه مردم سنگین و دور از تصور بود
بعد از این که دو دست خود را از دست دادم، نگاه مردم سنگین بوده و قابل تحمل نبود. واقعا مگر من از مردم چیزی میخواستم که این گونه مرا مورد تمسخر قرار میدادند. به خاطر این گونه نگاهها روزی یکی از دوستانم پیشنهاد استفاده از پروتز را به من داد که البته چون به آن عادت نداشتم، استفاده از آن راحت نبود و حتی نمیتوانستم یک حبه قند با آن بردارم و یا کارهای روزانه خود را انجام دهم، به همین خاطر بعد از یک بار استفاده، کنار گذاشتم و الان با همین دستهای قطع شده تمام کارهای شخصی خود را بدون کمک گرفتن از کسی انجام میدهم.
* ازدواج نکردهام
ازدواج شرایط خاص خود را میطلبد و هر فردی بخواهد حتی با این وضعیت با من ازدواج کند با یک امید وارد زندگی من میشود که شرایط راحتی برای او فراهم کنم که متاسفانه شرایطش فراهم نیست، بنابراین در حال حاضر اصلا به این موضوع فکر نمیکنم.
* از دست دادن دستانم تلخترین خاطره زندگیام است
طی ۳۵ سالی که از خدا عمر گرفتهام تلخترین خاطره زندگیام از دست دادن دو دستم بود، به طوری که بعد از قطع دو دستهایم هیچ امیدی به زندگی نداشتم و به دکتر میگفتم آمپول هوا بهم بزن تا از زندگی خود را خلاص کنم، شیرین ترین خاطره زندگیام نیز تولد خواهرزادههایم بود که واقعا لحظه شیرینی در زندگی برای من رقم زد.
طی ۳۵ سالی که از خدا عمر گرفتهام تلخترین خاطره زندگیام از دست دادن دو دستم بود، به طوری که بعد از قطع دو دستهایم هیچ امیدی به زندگی نداشتم و به دکتر میگفتم آمپول هوا بهم بزن تا از زندگی خود را خلاص کنم.
*بیشتر وقتها به خدا شکایت میکردم
اوایل که دستهایم قطع شده بود واقعا نمیدانستم چگونه کارهای روزانه خود را انجام دهم و شرایط بسیار سختی داشتم، بیشتر وقتها به خدا شکایت میکردم که چرا باید چنین اتفاقی برای من رخ دهد، واقعا چه گناهی کردهام که چنین بلایی سر من آمده است، در صورتی که شاید امکان داشت شرایط بدتر از این برایم رقم میخورد. به هر صورت خدا صلاح هر کسی را بهتر میداند. بعضی وقتها دوست داریم کاری انجام دهیم که امکانپذیر نیست و مرتب شکوه میکنیم که چرا نمیشود ولی بعد از مدتی شرایطی ایجاد میشود که میگوییم چه خوب که آن کار انجام نشد. امیدوارم خدا سرنوشت هر کسی را آن طور که میخواهد رقم بزند، زندگی چیز پایداری نیست که حسرت آن را بخوریم، زندگی به شکلی است که هر چقدر آن را سخت بگیریم سختتر میشود، پس بهتر است با هر شرایطی کنار بیاییم تا زندگی سختتر نشود.
* در اسکی و اتومبیلرانی موفقتر از سایر رشتهها بودم
در رشته اسکی و اتومبیلرانی به خاطر علاقهای که به این دو رشته داشتم و دارم موفقتر از سایر رشتهها بودم. اسکی را به لطف و حمایت عیسی ساوه شمشکی از سال ۹۳-۹۴ شروع کردم و الان با حمایت فدراسیون جانبازان و معلولین و فدراسیون اسکی به صورت حرفهای دنبال میکنم. در بولینگ و بیلیارد نیز با حمایت هاشم اسکندری به صورت رایگان از امکانات سالن استفاده میکنم و مشکل خاصی وجود ندارد. معتقدم در رشته پارا تا زمانی که مسوولین حمایت لازم را نداشته باشند، امکان ادامه فعالیت وجود ندارد، یک فرد معلول برای فعالیت در هر رشته ورزشی شرایط سختی دارد و باید تحمل کند تا به موفقیت برسد.
* در سن ۱۵ سالگی وارد رشته بولینگ و بیلیارد شدم
اولین باشگاه بولینگ و بیلیارد که در محلهمان افتتاح شد من اولین عضو باشگاه بودم و به صورت تفریحی کار میکردم. چون رزمی کار بودم بازی بیلیارد به من آرامش میداد. از سال ۹۷ این رشته در بین بچههای پارا فعال شد و پس از سپری کردن ۳ دوره آموزشی کم کم به صورت حرفهای این رشته را دنبال کردم که البته پیشرفت کار راضی کننده بود، هر چند مقامی در این رشته ندارم. برای پیشرفت کارم حتی بعضی وقتها با افراد غیرمعلول نیز بیلیارد بازی میکنم که واقعا جذابیت خاصی دارد و لذت بخش است.
برای پیشرفت کارم حتی بعضی وقتها با افراد غیرمعلول نیز بیلیارد بازی میکنم که واقعا جذابیت خاصی دارد و لذت بخش است.
* برای آموزش دادن کسی به من اعتماد نمیکند
در تمام رشتههایی که فعالیت میکنم به ویژه در اتومبیلرانی، اسکی و شنا کارت مربیگری نیز دارم اما این که بخواهم به کسی آموزش دهم و از این طریق درآمدزایی کنم این طورنیست، در حقیقت کسی نمیتواند اعتماد کند که من بخواهم این رشتهها را به آنها آموزش دهم، هر چند خدا را شکر از نظر مالی نیز مشکل خاصی ندارم.
*زندگیام بعد از معلولیت فرق چندانی نکرده است
زندگیام نسبت به گذشته خیلی فرق نکرده، اصلا تصور نمیکنم چون دست ندارم هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم، همین که دو تا ساعد دارم و میتوانم کارهای شخصی خود را انجام دهم انرژی مثبت به من میدهد. شاید بدتر از این میشدم، از این که کارهای شخصیام را خود انجام میدهم و به کسی نیاز ندارم خدا را شکر میکنم. البته هیچ وقت تصور نمیکردم چنین اتفاقی برایم رخ دهد، حالا که افتاده سعی میکنم زندگیام با گذشته فرقی نداشته باشد.
* بعد از معلولیت، شنا اولین رشتهای بود که سراغش رفتم
بعد از معلولیت اولین رشتهای که سراغش رفتم شنا بود، شنا کردن را خیلی دوست داشتم. ابتدا فکر میکردم نمیتوانم اما با اصرار دوستانم شنا کردم و دیدم با این شرایط نیز میتوان شنا کرد، از آن روز به بعد هر روز شنا میکردم سپس دوچرخهسواری، رانندگی و موتورسواری را شروع کردم، به طوری که هر کاری که در گذشته انجام میدادم کم کم دوباره تجربه کردم، حتی شنا را به صورت حرفهای دنبال و مقام نیز کسب کردم اما با بالا رفتن سنم دیگر ادامه ندادم.
سوارکاری را نیز چون علاقه داشتم و قبلا سوارکاری میکردم به صورت حرفهای ادامه دادم، شرایط به گونهای بود هر فدراسیونی که از بچههای معلول حمایت میکرد در آن رشته فعالیت خود را شروع میکردم، حتی در اتومبیلرانی الان در پیست سرعت شرکت میکنم و حتی در مسابقات پارا مقام نیز کسب کردم.
*هر کس برای اولین بار در ماشین کنار من مینشیند احساس ترس دارد
هرکسی که برای اولین بار در ماشین کنار من مینشیند احساس ترس دارد، اما بعد از این که میبیند خوب رانندگی میکنم به من اعتماد میکند و حتی ترجیح میدهد برخی از مسیرها را با من برود. حتی در بسیاری از مسیرها اگر کسی را ببینم که کنار جاده ایستاده، سوار میکنم و وقتی شرایط من را میبینند انرژی مثبت به من میدهند و بعضیها نیز میگویند دمت گرم!
هرکسی که برای اولین بار در ماشین کنار من مینشیند احساس ترس دارد، اما بعد از این که اعتماد میکند و میبیند خوب رانندگی میکنم به من اعتماد میکند و حتی ترجیح میدهد برخی از مسیرها را با من برود.
* هنوز در خواب، خودم را با دست میبینم
آدم نمیداند در آینده در چه مسیری قرار خواهد گرفت. با معلولیت نیز معتقدم فرد موفقی هستم و تصور نمیکنم این شرایط تاثیری در ادامه روند زندگی من گذاشته باشد، البته تداوم این مسیر بستگی به حمایت مسوولین دارد که چقدر برای بچههای معلول اهمیت قائل هستند و از آنها حمایت میکنند تا بدون دغدغه و استرس وارد جامعه شوند. الان از شرایط زندگیام راضی هستم و دغدعهای ندارم، البته ۲ سال اول بعد از قطع شدن دستانم، زندگی ناامید کنندهای داشتم و شرایط بسیار سخت بود اما الان اصلا فکر نمیکنم دست ندارم و هنوز هم در خواب خودم را با دست میبینم.
* پوشیدن لباس دکمهدار برایم سخت است
شاید اوایل بعد از معلولیت با محدودیتهای زیادی روبرو بودم و فکر میکردم زندگی دیگر تمام شده است، اما الان این طور نیست و تمام کارهای شخصیام را به راحتی و بدون وابستگی به کسی انجام میدهم، به طوری که کلید میاندازم و در خانه را باز میکنم، سوئیچ میاندازم و ماشینم را روشن میکنم. تنها چیزی که برایم سخت است پوشیدن لباس دکمهدار و بستن دکمههای آن است، وگرنه بقیه کارها را خودم انجام میدهم.
* در مسیر زندگی هیچ وقت از دیگران الگو نگرفتم
در مسیر زندگی هیچ الگویی نداشتم و همیشه دنبال چیزی که دوست داشتم میرفتم تا بدست بیاورم که البته موفق بودم. هیچ وقت نخواستم از دیگران الگو بگیرم و سعی کردم همه چیز را خودم تجربه کنم تا به موفقیت برسم، هر چیزی که انرزی مثبت به من میداد را طی این سالها انجام دادم. شاید لطمه هم خوردم اما به خاطر هیجانش انجام دادم، دوست دارم همیشه تجربیات جدیدی در زندگی داشته باشم و زندگیام ثابت نباشد.
هیچ وقت نخواستم از دیگران الگو بگیرم و سعی کردم همه چیز را خودم تجربه کنم تا به موفقیت برسم، هر چیزی که انرزی مثبت به من میداد طی این سالها انجام دادم شاید لطمه هم خوردم اما به خاطرهیجانش انجام دادم.
* دوست ندارم به کسی وابسته باشم
اسکی کردن برای من لذت خاصی دارد. البته چون دست ندارم، تنها باز و بستن بندهای کفش تا حدودی سخت است ولی اجازه نمیدهم من را محدود کند تا کارهایی که دوست دارم را نتوانم انجام دهم. سعی میکنم تمام کارهایم را خودم انجام دهم و دوست ندارم به کسی بگویم که بندهای کفش من را ببندد، از بچگی دوست نداشتم به کسی وابسته نباشم و همیشه کارهایم را بدون کمک دیگران انجام میدادم، الان نیز بدون کمک دیگران کارهایم را پیش میبرم.
* با وجود معلولیت هیچ وقت تصادف نکردهام
حتی بعد از این اتفاق رانندگی را کنار نگذاشتم، یادم هست اولین بار بعد از معلولیت با ماشین جایی رفته بودیم که گفتند ماشین را تکان بدهید تا راه باز شود، یک لحظه خودم پشت فرمان نشستم و آن را جلو و عقب کردم و دیدم چقدر راحت میتوانم بدون دست هم فرمان را بچرخانم، برایم جذاب و جالب بود. آن روز این قدر به ماشین گاز داده بودم که جوش آورده بود، با این وضعیت نیز هرگز نشده طی این سالها تصادف کنم یا به کسی بزنم، هر چند به من زدند.
وقتی با این شرایط کسی میبیند من رانندگی میکنم با تعجب میپرسند چطوری میتوانی با این وضعیت پشت فرمان بنشینی! من نیز می گویم چطور همه میتوانند رانندگی کنند من چرا نتوانم.
* با ماشین به مسافرت هم میروم
حتی با این وضعیت با ماشین به مسافرت هم میروم و تاکنون خدا را شکر مشکل خاصی نداشتهام. الان نیز با این شرایط خیلی راحت رانندگی میکنم و نسبت به قبل هیچ فرقی نکرده، حتی با این ماشین در پیست مسابقه میدهم که هیجانش واقعا زیاد است، البته خیلیها میگویند چرا از ماشین اتومات برای پیست استفاده نمیکنی، به آنها میگویم چون دندهای است هر زمان بخواهم راحت میتوانم سرعت را کم و زیاد کنم اما ماشین اتومات این طور نیست. البته اگر بخواهم ماشینم را تغییر دهم نیاز به هزینه دارد که متاسفانه بودجه کافی برای تعویض ماشین ندارم.
* میز سبز بیلیارد به من آرامش میدهد
وقتی این اتفاق افتاد فکر نمیکردم دوباره بیلیارد بازی کنم اما بعد از چند بار بازی دیدم چقدر خوب است که میتوانم دوباره در این رشته فعالیت داشته باشم و برای من جذابیت داشت. البته ضربه زدن به توپ برای من سخت است و باید چوپ بلندتر بردارم تا بتوانم ضربهام را بهتر بزنم. هر چند رشته هزینهبری است اما با حمایت هاشم اسکندری هیچ هزینهای برای ورزشکاران پارا ندارد و بچههای معلول به صورت رایگان از تجهیزات و خدمات بیلیارد استفاده می کنند تا جذب این رشته شوند، البته لوازم خاصی نمیخواهد و در هر باشگاهی میز، توپ و سایر تجهیزات برای انجام این رشته موجود است، چون به این رشته علاقه دارم بازی در آن جذابیت خاصی دارد و سبب نشاط و آرامش من می شود. واقعا میز سبز بیلیارد حس خوبی به من میدهد و مشکلات خود را فراموش میکنم.
* با ورزش اصلا تصور نمیکنم که دست ندارم
هر کاری سختی خود را دارد، حتی صبح از خواب بیدار شدن خود همت میخواهد، هرکسی نسبت به شرایطش در جامعه می تواند موفق باشد، من وقتی به سمت هر ورزشی میروم واقعا حس خوبی به من دست میدهد، در روحیهام تاثیر مثبتی می گذارد و آرامش بعد از آن سبب میشود که خواب راحتی داشته باشم و اصلا تصور نمیکنم که دست ندارم.
* شرکت در پیست هیجان بالایی دارد
وقتی در رالی بین شهری شرکت میکنم یا در داخل پیست مسابقه میدهم هیجان بالایی دارد. یک روز که در خیابان با ماشین رانندگی میکردم چون با تلفن همراه صحبت میکردم، پلیس دنبالم افتاد و به من گفت پیاده شو؛ وقتی پیاده شدم با تعجب به من نگاه کرد و گفت دست هم که نداری رانندگی میکنی و ماشینم را چند روز خواباند. البته از این که دنبال هیجان میروم لذت میبرم، از این که هر روز از خواب بیدار شوم و کار ثابتی انجام دهم خسته کننده است، زندگی باید با هیجان باشد و بدون هیجان معنی ندارد.
* خیلیها از من انرژی مثبت میگیرند
۳ خواهر دارم که همه ازدواج کردهاند و از من بزرگتر هستند، از نظر آنها شرایطم نسبت به قبل هیچ تغییری نکرده و همان کارهایی که قبل از معلولیت انجام می دادم را الان هم با انرژی بیشتری ادامه میدهم. به اعتقاد آنها با گذشت ۱۰ سال از موضوع معلولیتم هنوز هم در همان رده سنی ۲۳ سالگی ماندهام. البته اگر این اتفاق رخ نمیداد شاید سر کار میرفتم و برای خودم درآمدی داشتم، به هر صورت با همین شرایط نیز به زندگی امیدوارم و خیلیها به خاطر کارهایی که انجام میدهم انرژی مثبت از من میگیرند.
* ورزش به من حس خوبی میدهد
اوایل که دچار معلولیت شدم خیلی دنبال کار بودم و هر کجا که میرفتم پشیمان میشدم، به طوری که به من میگفتند تو خودت میتوانی کارهای خودت را انجام بدهی که دنبال کار میگردی. من به آنها میگفتم شما به من اعتماد کنید تا ببینید من میتوانم یا خیر؟ در نهایت تصمیم گرفتم که دیگر دنبال کار خاصی نروم، البته از ورزش هم درآمدزایی نمیکنم و بیشتر با انجام فعالیت ورزشی حس خوبی میگیرم. حتی سعی میکنم به کسانی که دارای معلولیت هستند، بدون چشم داشتی کمک میکنم تا خانهنشین نشوند.
از ورزش درآمدزایی نمیکنم و بیشتر با انجام فعالیت ورزشی حس خوبی میگیرم، حتی کسانی که دارای معلولیت هستند سعی میکنم بدون چشم داشتی به آنها کمک میکنم تا خانه نشین نشوند.
* وقتی هوا سرد میشود احساس میکنم انگشتانم یخ میزند
با وجود این که انگشت ندارم اما زمانی که هوا سرد میشود حس میکنم انگشتانم یخ میزند و هنوز حس درد را دارم. اوایل این قدر اذیت میشدم که پزشکان میگفتند بیا عصب دستت را بسوزانیم تا درد نکشی. دکتر به من گفت اگر عصب دستت را بسوزانی دیگر نمیتوانی پیوند بزنی و شاید عصب دستت دیگر برنگردد، به همین خاطر نخواستم عصب دستم را بسوزاند شاید روزی برسد که بتوانم پیوند دست بزنم. البته از پروتز هم فقط یک بار استفاده کردهام که ظاهرش خوب بود اما در عمل هیچ کاری نمیتوانستم با آن انجام دهم. در نتیجه دیدم بدون پروتز کارهایم را بهتر میتوانم انجام دهم تا این که از پروتز بخواهم استفاده کنم.
* با ماشین حتی تا حرم امام رضا (ع) رانندگی کردهام
با ماشین سفر هم میروم و بارها به تنهایی شمال رفتم، آخرین بار هم به تنهایی حرم امام رضا (ع) رفتم و داخل حرم ماندم، بعد از این که معلول شدم اصلا تصور نمیکردم حتی کارهای شخصی خود را انجام دهم چه برسد به این که رانندگی کنم، اوایل فکر میکردم دیگر نمیتوانم رانندگی کمک کنم و دچار افسردگی شدید شده بودم اما الان شرایط خیلی فرق میکند و از زندگی راضی هستم.
* هیچ تصادفی در پیست نداشتم
مدت زمانی که پیست را طی میکنم زیر ۶۰ ثانیه است، البته بعضی وقتها این زمان با توجه به مسافتی که طی میکنیم تا ۳ دقیقه نیز طول میکشد، خوشبختانه تا الان هیچ تصادفی در پیست نداشتهام که این مساله هم بستگی به نوع رانندگی دارد که چقدر درست و اصولی رانندگی کنی. این رشته چون مدت زمان کوتاهی است که برای افراد معلول راهاندازی شده و شرکت در پیست هزینه بالایی دارد، زیاد در آن شرکت نمیکنم و طی یکسال اخیر تنها چند بار در پیست سرعت مسابقه دادم که دستاورد آن کسب دو مقام اولی و دومی بود. چون دنبال هیجان هستم برای من فرقی نمیکند که در چه شرایط آب و هوایی رانندگی کنم. البته چون به دیزین رفت و آمد میکنم همیشه دو تا زاپاس زنجیر چرخ آماده در پشت صندوق دارم که اگر نیاز باشد چرخ را باز میکنم و دو تا لاستیک که زنجیز چرخ دارد را می بندم، واقعا شرکت در پیست هیجان بالایی برای من دارد و از رانندگی لذت میبرم،. وقتی جیغ چرخها به صدا در میآید انرژی میگیرم.
*ماشین مثل ویلچر برای من میماند
ماشین همانند ویلچر برای من میماند و تمام وسایل مورد نیازم را با ماشین راحت میتوانم جابجا کنم و هر چیزی که لازم باشد در کنارم میگذارم. اوایل که دچار معلولیت شده بودم احساس میکردم دیگر نمیتوانم رانندگی کنم و حس بسیار بدی داشتم اما الان از صبح تا شب هم رانندگی کنم خسته نمیشوم. بعد از معلولیت به مرور زمان یاد گرفتم که چطور از هر وسیله درست استفاده کنم. اکنون نیز کارهای شخصیام حتی اصلاح صورتم را خودم انجام میدهم و به کسی وابسته نیستم.
ماشین همانند ویلچر برای من میماند و تمام وسایل مورد نیازم را با ماشین راحت میتوانم جابجا کنم و هر چیزی که لازم باشد در کنارم میگذارم، اوایل که دچار معلولیت شده بودم احساس میکردم دیگر نمیتوانم رانندگی کنم و حس بسیار بدی داشتم اما الان از صبح تا شب هم رانندگی کنم خسته نمیشوم.
* هر چقدر کار سختتر باشد حس بهتری به من دست میدهد
هفتهای دو تا ۳ بار ۳۰ تا ۵۰ کیلومتر با دوچرخه پا میزنم که این مساله سبب میشود تا خوب خسته شوم و انرژی خوبی بگیرم. هر چقدر کار سخت تر باشد احساس لذت بیشتری دارم. اوایل بعد از معلولیت وقتی نمیتوانستم کاری را انجام دهم وسیله را خرد میکردم، اما کم کم یاد گرفتم که چگونه با شرایط پیشآمده خود را وقف دهم و کارهایم را انجام دهم.
* به خاطر نگاه ترحم آمیز مردم دستهایم را پنهان میکردم
چون قبل از معلولیت بچه فعالی بودم و ضمن درس خواندن به پدرم نیز در کارگاه جوشکاری کمک میکردم همه میگفتند چه پسر فعالی است و تشویقم میکردند، اما نگاهها بعد از معلولیت بسیار سنگین و غیرقابل تحمل بود، به طوری که هر زمان کاری انجام می دادم و میدیدم مردم به من نگاه میکنند سریع دست از کار میکشیدم و دستهایم را پنهان میکردم تا کسی نبیند. واقعا حس بدی بهم دست میداد، اما به مرور زمان نسبت به این قضیه بیتفاوت شدم و دیگر توجهی به نگاه مردم ندارم. حتی ۲ سال بعد از معلولیت برای فرار از نگاه مردم از خانه آژانس میگرفتم و با آژانس به خانه برمیگشتم، فکر میکردم مورد تمسخر دیگران هستم. حتی زمانی که کسی به منزلمان میآمد خود را پنهان میکردم تا مورد توجه قرار نگیرم. ۲ سال پی در پی در انزوا بودم و به جز مادرم حوصله صحبت کردن با هیچ کسی را نداشتم. او همیشه حامی و مشوقم بود و هر کاری که می خواستم انجام بدهم به من میگفت اگر دوست داری انجام بده. کم کم فهمیدم که باید از حالت انزوا خارج شوم و از شرایطی که دارم خجالت نکشم. الان دیگر نگاه مردم تاثیری بر روی من ندارد و سعی میکنم از توانمندیهایی که داشتم دوباره به درستی استفاده کنم.
* فرد معلول نیاز به حمایت دارد تا دیده شود
معلولان توانمندیهای بالایی دارند که اگر حمایت شوند میتوانند در جامعه از پتانسیلهای خود به خوبی استفاده کنند. از مردم این خواهش را دارم که وقتی یک فرد معلول را میبینند از آنها نترسند و نگاه ترحمآمیز به آنها نداشته باشند تا در جامعه دیده شوند.
انتهای پیام
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.