امروز: چهارشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الأربعاء 3 جماد ثاني 1446 | 2024-12-04
کد خبر: 37644 |
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۵:۱۸ | ارسال توسط : |
124 بازدید
۰
| 6
ارسال به دوستان
پ

رویای پسربچه مورد نظر ما این نبود که گُل بزند و از تشویق تماشاگران کیفش کوک شود. نه! ماجرا جور دیگری بود . او دلش می‌خواست دروازه‌بان باشد و به تنش پیچ و تاب بدهد و توپ را بگیرد که وارد دروازه نشود. این پسربچه که نامش علی رفیعی است،‌ اما بعدتر یکی از مهم‌ترین هنرمندان تئاتر کشور شد.

به گزارش انعکاس روز و به نقل از ایسنا، آنچه پیش‌رو دارید، گزارشی است درباره سال‌های نوجوانی و جوانی علی رفیعی، هنرمند شناخته‌شده تئاتر که دهه ۳۰ برای تحصیل در رشته تربیت بدنی راهی پاریس شد ولی دهه ۵۰ به عنوان یکی از کارگردانان و مدرسان خوش ذوق تئاتر به کشورش بازگشت.

این گزارش برگرفته از گفتگوی امید روحانی با علی رفیعی است که بهار سال ۱۳۷۸ در مجله «صحنه» منتشر شده است.

پسرک شیرین اصفهانی دو صفت عمده داشت؛ بلندپروازی و شیفتگی به زیبایی. به سبب شرایط خانواده به ناچار باید کار می‌کرد. در تابستان‌ها بلال می‌فروخت و زمستان‌ها شلغم ولی حتی در همان روزهای سخت هم آنچنان خوش لباس بود که کسی فکرش را نمی‌کرد این لباس با چه سختی بر قامت پسرک نشسته است.

سخت به ورزش علاقه‌مند بود ولی وقتی به استادیوم ورزشی اصفهان می‌رفت، بیش از آنکه فکرش به خود ورزش مشغول باشد، به چیزی دیگر فکر می‌کرد. با این حال دروازه‌بانی تیم فوتبال را انتخاب کرده بود. می‌دانید چرا؟ اصفهان دروازه‌بانی ارمنی به نام «کارلو» داشت . حرکات و ژست‌هایش برای گرفتن توپ آنچنان در چشم این پسربچه زیبا می‌نمود که او به صورت ناخودآگاه، دروازه‌بانی را انتخاب کرد. در یازده سالگی پشت دورازه می‌نشست و محو تماشای کارلو می‌شد با آن حرکات زیبایی که مثل باله بود. هرچند که کودک ۱۰ ساله تعریفی از باله نداشت ولی فقط کارلو و آن پیچ و تاب‌های تنش، جهش‌ها و حرکاتش برای این پسربچه تماشایی بود:

 به خانه می‌آمدم و با توپ پارچه‌ای و کهنه پیچی که درست کرده بودم، می‌کوشیدم حرکات کارلو را تقلید کنم. در حیاط منزل باغچه‌ای بود که از بس سایه‌گیر بود گیاهی در آن نمی‌رویید. همین باغچه خاکی، خوب جایی بود برای این کودک تا جلوی یک دروازه فرضی بایستد و از یکی از دوستانش بخواهد توپ پارچه‌ای را برایش پرت کند تا او بشود عین «کارلو»، شیرجه بزند توی هوا. همه فکرش به دست آوردن زیبایی حجم بدن او بود در فضا. مهم نبود که دروازه‌بان خوبی بشود یا نه مهم این بود که حرکاتش زیبا باشد.

دروازه‌بانی که هنرمند بزرگی شد!

سال‌ها گذشت و از دروازه فرضی رسید به دروازه‌بانی تیم جوان شاهین‌شهر  و چون تنها راهش برای ادامه تحصیل، ورود به رشته تربیت بدنی بود، وارد دانشسرای تربیت بدنی شد . زمانی هم این دانشسرا را به پایان رساند، دروازه‌بان تیم شاهین و دروازه‌بان تیم اصفهان شده بود. در آن مقطع تنها شرط ادامه تحصیل، شاگرد اول شدن بود. برای این جوانک بلندپرواز، شاگرد اول شدن هیچ هم سخت نبود اما همان بلندپروازی سبب می‌شد به معلمیِ ورزش راضی نشود. سهم بیشتری از این زندگی می‌خواست. از آنجاکه بچه درس‌خوانی بود، شاگرد اول شد و توانست با کمک‌هزینه‌ای که دریافت می‌کرد، وارد دانشگاه تهران شود.

اواسط دهه ۳۰ به هنگام تحصیلش در تهران اتفاق غریبی رخ داد: «روزی به اتفاق دوستی که هر دو به سینما بسیار علاقه‌مند بودیم و به اتفاق از کلاس‌هایی فرار می‌کردیم و به سینما می‌رفتیم، در خیابان شاه‌آباد، روزنامه‌مان را خریده بودیم، فیلمی را که باید می‌دیدیم، انتخاب کرده بودیم و قصد داشتیم به سینما برویم . در بستنی فروشی داشتیم بستنی می‌خوردیم تا بعد به سینما برویم که چشم من به یک عنوان در صفحه اول روزنامه افتاد: دستور داده شده بود تعدادی از جوانان ورزشکار بعد از کنکوری که در تهران برگزار می‌شود، به خارج از کشور اعزام شوند.»

همین شد که رفیقش، سینما و بستنی را رها کرد و شبانه به اصفهان بازگشت و مدارکش را برداشت تا در این کنکور شرکت کند و این چنین بود که برای تحصیلات عالیه در رشته تربیت بدنی پذیرفته شد. بین ۵ کشور حق انتخاب داشت؛ آمریکا، فرانسه، انگلیس، آلمان و شاید هم ایتالیا. با اینکه زبان انگلیسی‌اش بد نبود و چیزی از فرانسه و زبانش نمی‌دانست ولی شاید تماشای چند تصویر زیبا و خواندن چند رمان فرانسوی، کفه ترازو را به سمت این کشور سنگین کرد. تقریبا اواخر دهه ۳۰ بود که به فرانسه اعزام شد.   

دو سال اول رشته تربیت بدنی را در پاریس خواند . در این مدت زندگی در این شهر، دریچه‌های تازه‌ای برای او گشود. روزی به خودش نهیب زد چه می‌کنی؟! درست است که تو برای تحصیل ورزش آمده‌ای ولی قرار نیست که برگردی و معلم ورزش بشوی. دنبال فرصتی بود تا تربیت بدنی را رها کند ولی چون دیگران برای تحصیلش در این رشته ضمانت‌هایی داده بودند، این تغییر چندان هم آسان نبود.

با این حال نمی‌توانست به مربی‌گیری ورزشی راضی شود. برایش کم بود، گفتیم که او بلندپرواز بود و زندگی که شوق او را برای خواسته‌ای بیشتر دیده بود، راهی پیش‌رویش گذاشت: « در زمستان سال دوم دانشکده اتفاقی جادویی رخ داد. برای ورزش اسکی اعزام شده بودیم. در امتحان آخر رشته اسکی در کوه‌های آلپ به دنبال یک سقوط وحشتناک پای چپ من از چند نقطه شکست و عملا خورد شد. وقتی در بیمارستان چشم باز کردم، اولین احساسم خوشحالی بود از اینکه با این پای شکسته بهانه فرار را از رشته تربیت بدنی پیدا کرده بودم. پزشک بلافاصله مرا برای مدت یک سال از هر حرکتی معاف کرد… »

دیگر تحصیل در رشته تربیت بدنی به کارش نمی‌آمد. ولی این را هم می‌دانست که بورسیه را هم از دست می‌دهد. این همه با تلاش خود و رخ دادن اتفاقاتی دیگر از جمله آشنایی با دو دانشجوی ایرانی سرانجام توانست در رشته جامعه‌شناسی در دانشگاه سوربون تحصیل کند و شغلی به عنوان نگهبان شب برای خودش دست و پا کرد که کفاف زندگی دانشجویی را می‌داد. تا اینکه روزی در کافه‌ای به همراه دوستش نشسته بود که «داریل زانوک»، مدیر کمپانی قرن بیستم به او پیشنهاد بازیگری در یک فیلم را داد. ولی علاقه‌ای به بازیگری نداشت. دوست نداشت به دلیل چهره‌اش بازیگر شود و بی‌درنگ این پیشنهاد را رد کرد. طبیعتا رد کردن چنین پیشنهادی با شماتت‌های دوستش همراه شد که به او نهیب می‌زد لیاقتش همان دربانی است و هرگز پیشرفتی نخواهد کرد. و این گونه بود که چند روز بعد به اصرار همان دوست با آنان تماس گرفت و از آنجاکه در ملاقات‌های بعدی معلوم شد ساخت فیلم ۸ ماهی به تعویق افتاده، برای شرکت در دوره آموزش بازیگری به «تئاتر ملی فرانسه» رفت و این سرآغاز ورودش به دنیای هنر بود.  

علی رفیعی بعد از تحصیل در رشته دکترای تئاتر و سال‌ها تجربه‌اندوزی در فرانسه سرانجام دهه ۵۰ به ایران بازگشت. او اولین مدیر مجموعه تئاتر شهر است که همزمان در دانشکده هنرهای زیبا نیز به تدریس پرداخته است.

او با حضور جمعی از دانشجویانش گروهی تشکیل داد و نمایش‌هایی به یاد ماندنی همچون «خاطرات و کابوس‌های جامه‌دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان امیرکبیر»«آنتیگونه»، «شیون و استغاثه پای دیوار بزرگ شهر»، «یک روز خاطره انگیز از زندگی دانشمند بزرگ وو»، «خاطرات سال‌های شن»، «کلفت‌ها»، «عروسی خون»، «جنایت و مکافات»، «رومئو و ژولیت»، «شازده احتجاب»، «در مصر برف نمی‌بارد»،«شکار روباه»،«یرما»، «خانه برناردا آلبا» و … دارد و یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان تئاتر ماست. در کارنامه هنری او ساخت فیلم‌هایی همچون «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» و «آقا یوسف» هم دیده می‌شود.

انتهای پیام 

    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

نظرات و تجربیات شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظرتان را بیان کنید

آرشیو

Scroll to Top