امروز: جمعه, ۱۱ آبان ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الجمعة 29 ربيع ثاني 1446 | 2024-11-01
کد خبر: 36534 |
تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۴۰۱ - ۸:۳۳ | ارسال توسط : |
252 بازدید
۰
| 4
ارسال به دوستان
پ

گروه فرهنگی: ویکتوریا دانشور، در ۹۵ سالگی از دنیا رفت.به گزارش انعکاس روز و به نقل از ایسنا،محمدحسین دانایی، برادرزاده جلال‌آل احمد- با اعلام درگذشت ویکتوریا، خواهر سیمین دانشور، گفت: «ویکی خانم»، شب گذشته (پنجشنبه، ۲۱ مهرماه) از دنیا رفتند.  ویکتوریا دانشور از اوایل مهرماه به علت کهولت سن در سی‌سی‌یو بستری بود و به گفته پرستارش تنها قلب او به […]

گروه فرهنگی: ویکتوریا دانشور، در ۹۵ سالگی از دنیا رفت.به گزارش انعکاس روز و به نقل از ایسنا،محمدحسین دانایی، برادرزاده جلال‌آل احمد- با اعلام درگذشت ویکتوریا، خواهر سیمین دانشور، گفت: «ویکی خانم»، شب گذشته (پنجشنبه، ۲۱ مهرماه) از دنیا رفتند. 
ویکتوریا دانشور از اوایل مهرماه به علت کهولت سن در سی‌سی‌یو بستری بود و به گفته پرستارش تنها قلب او به وسیله دستگاه کار می‌کرد.

او تنها بازمانده دانشورها، در خرداد ۱۳۰۵ به دنیا آمد، پنج سال از سیمین دانشور کوچک‌تر  بود. او بعد از درگذشت سیمین مدتی در خانه این داستان‌نویس که حالا خانه موزه شده است، زندگی می‌کرد. ویکتوریا دانشور در گفت‌وگویی با انعکاس روز و به نقل از ایسنا درباره خاطرات خود با خواهرش گفته بود:  ما کودکی خیلی خوبی داشتیم. پدر و مادرمان خیلی روشنفکر بودند. توی حیاط‌مان یک حوض بود که با خانمْ سیمین توی آن شنا می‎‌کردیم. نان ریز می‎‌کردیم و می‌دادیم به ماهی‎‌ها. من پنج سال از خانمْ سیمین کوچک‌تر بودم، اما با او خیلی عیاق بودم. او هر جا می‎‌رفت، مرا با خودش می‌برد. حتا بعدها وقتی با جلال آل احمد می‌رفتند دماوند، من هم با آن‌ها می‌رفتم. ما شش خواهر و برادر بودیم که همه فوت شده‌اند و فقط من مانده‌ام. در زمان کودکی هر وقت میهمان می‌آمد، سیمین شعرهای مختلفی می‏‌خواند و من ویولون می‎زدم. پشت پرده قایم می‌شدم، به پدرم می‎‌گفتم، بابا بگو من هم بیایم و ساز بزنم. بعد قرقر ویولون می‎‌زدم. 

ویکتوریا دانشور همچنین درباره‎ علاقه‎ سیمین به ادبیات و شعر گفت: خانمْ سیمین حافظه‌ خیلی خوبی داشت. شعری از حافظ را یک بار که می‎‌خواند، حفظ می‎‌شد. سعدی را هم حفظ بود. روزنامه‌ مدرسه دست او بود. سر صف که مقاله می‎‌خواند، همه برایش دست می‎‌زدند و می‎‌گفتند، این سیاه‌سوخته چه هوشی دارد! اولین کتاب خانمْ سیمین «آتش خاموش» بود. «شهری چون بهشت» هم کتاب دیگرش بود که من پشت جلد آن را نقاشی کردم. 
خواهر سیمین دانشور چگونگی آشنایی سیمین با جلال آل احمد را این‌گونه تعریف کرده بود:  ما عید رفته بودیم اصفهان و در اتوبوسی که می‎‌خواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانمْ سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه. صبح دیدم خانمْ سیمین دارند آماده شوند بروند بیرون. من هم می‎‌خواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل‌ احمد مقابل در ایستاده است. نگو این‌ها روز قبل قرار مدارشان را گذاشته‌‎اند. روز نهم آشنایی‌شان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسم‎شان فامیل و همه‌ نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آن‎ها خانه‌ای اجاره کردند و رفتند سر زندگی‎شان.

    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

نظرات و تجربیات شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظرتان را بیان کنید

آرشیو

Scroll to Top