به گزارش انعکاس روز و به نقل از ایسنا، مهدی اخوان ثالث (م.امید) در کتابی با عنوان «بدایع و بدعتها و عطا و لقای نیما یوشیج» در بخشی با عنوان «نیما مردی بود مردستان» با شرح وضعیت اجتماعی و فرهنگی روزگار پس از انقلاب مشروطه، از خلوتگزینی یا چلهنشینی نیما یوشیج میگوید و ضمن بررسی علتهای آن به اثرگذاریاش بر شعر و مکتب ادبی پدر شعر نو فارسی میپردازد.
در صد و بیست و سومین سالروز تولد نیما یوشیج بخشی از این کتاب را از چاپ دوم آن که در سال ۱۳۶۹ در سههزار نسخه توسط انتشارات بزرگمهر منتشر شده است میخوانیم: «فقط کسانی مثل صادق هدایت، فرزاد، پروین اعتصامی و تکوتوکی دیگر بودند که برکنار از موجهای زمانه هر کدام برای خود به راهی جدا میرفتند و نیز نیما یوشیج بود که این دگردیسیها را میدید و در خلوت خود به حسابها میرسید و میاندیشید و «افسانه» را منتشر کرده بود و نیز «خانواده سرباز» را و کمکم دریافته بود که بیرون هوا بس ناجوانمردانه سرد است. سنگ میترکاند.
میگوید: «این تاریخ تقارن بود با آغاز دوره سختی و فشار برای کشور من، ثمرهای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظمتر پیدا کنم، روشی که در ادبیات زبان کشور من نبود و من به زحمت عمری در زیر بار خودم و کلمات و شیوه کلاسیک، راه را صاف و آماده کردم و اکنون پیش پای نسل تازه نفس میاندازم…»
این سخنانی است که نیما در ۱۳۲۵ شمسی گفته، مثل گزارشی که از مسئولیت و رسالت خود به کنگره اهل قلم کشورش داده باشد. دیدیم که راه نیما لااقل برای خودش روشن شده بود، او یا بایست مثل اغلب دیگرانی که بودند تن به جاری ناجوانمردانه میسپرد، یا سر در لاک خود میکشید. او چنین کرد، نه چنان.
«افسانه» گرچه حدفاصلی بود بین شلاقهای توفانی مشروطیت و ادب قدیم و دنیایی که نیما بعدها به ایجاد آن توفیق یافت، اما به حد کافی دنیای ادبیات مرسوم آن زمان را خشمگین کرده بود. در مقدمه «خانواده سرباز» که در ۱۳۰۴ منتشر شد، میخوانیم: «نوبت آن رسید که یک نغمه ناشناس نوتر ازین چنگ باز شود. باز شد. چند صفحه از «افسانه» را با مقدمه کوچکش، تقریبا در همان زمان تصنیفش (۱۳۰۰ شمسی) در روزنامهای که صاحب جوانش را به واسطه استعدادی که داشت با خودم همعقیده کرده بودم، انتشار دادم. در آن زمان از تغییر طرز ادای احساسات عاشقانه به هیچوجه صحبتی در بین نبود. ذهنهایی که با موسیقی محدود و یکنواخت شرقی عادت داشتند، با ظرافتکاریهای غیرطبیعی غزل قدیم مانوس بودند. یک سری برای استعماع آن نغمه از این دخمه(ها) بیرون نیامد. «افسانه» با موسیقی آنها جور نشده بود، عیب گرفتند. رد شد. ولی برای مصنف ابدا تفاوتی نکرد. میدانست اساس به جایی گذارده نشده که در دسترس عموم واقع شده باشد. حتی خود او هم وقت مناسب لازم دارد تا یک دفعه دیگر به طرز خیالات «افسانه» نزدیک شود… در هر حال(من) نوک خاری هستم که طبیعت مرا برای چشمهای علیل و نابینا تهیه کرده است. مقصود مهم من خدمتی است که دیگران بهواسطه ضعف فکر و احساس و انحراف از مشی سالمی که طبیعت برایشان تعیین کرده است، از انجام آنگونه خدمات عاجزند…»
خوب، تا حالا، این سه دلیل برای خلوتگزینی یا به تعبیر من چلهنشینی نیما. بشمریم:
۱. نانجیبی روزگار و خفقانی که سکوت را از صدا خوشتر است.
۲. ناسازگاری و نیز دگردیسی اغلبی از احبای اهل، که نامردی را بر همدردی برگزیدند.
۳. و از همه مهمتر: بیپناه ماندن حقایقی که مشروطیت با خود آورده بود.
او بعدها با توجهی که به سیر ساری دنیا داشت، به حقایق دیگری نیز آشنا شد و دیدیم که به همه آنها تا آخر عمر مومن و وفادار ماند.
کارهای نیما، با ارزش بیش و کمال بیشتر، مسلما کارهایی است که پس از «افسانه» کرده است. این نکته بیآنکه ما را از ارزش فراوان «افسانه» غافل کند، یا از آن بکاهد، درخور توجه است. «افسانه» به منزله کوک کردن ساز بود – یا نه – به مثابه کرشمه و درآمدی بود گوشههای عالی و اعجابانگیز گاهان شعر نیما در دنباله آن بود. از سالی که «افسانه» منتشر شد و بگومگوهایی راه انداخت، تا سالهای شکفتگی و بلوغ شعر نیما، که به نظر من از ۱۳۱۶ و ۱۷ به بعد است، نیما در خانه خود گویی چله نشسته بود و در بوته آزمایشهای گوناگون خویش، که چندانی هم از آن را به بازار نفرستاد، میساخت و ویران میکرد و باز دوباره میساخت. این سالهای چلهنشینی در حقیقت نطفه انقلاب کیفی و اصیل او را پروراند و به بار آورد. مخصوصا به این نکته توجه داشته باشیم که در خلال این سالها بسیاری از شاعرانی که در آغاز جوانی نیما نامور بودند یا مراحل ناموری را میپیمودند، بارهاشان را به منزل رساندند یا به اوج شکفتگی خود نائل آمدند.
قبلا در اینباره از جهت دیگری بحث کردیم، اینجا همان مسئله به شکل دیگری و برای رساندن دقیقه دیگری مطرح است. یعنی اینجا میخواهم بگویم که حاصل هنر آنان مثل دفتر تجربهای پیش روی نیما گشوده بود. زیرا میدانیم در خلال همین سالها بود که ایرج مرد، عشقی کشته شد، عارف به نحو مرموزی در تبعیدگاهش مرد، حیدرعلی کمالی به سکوت پیرانهسر گرایید، پروین و بهار و رشید به کمال رسیدند و راه دیگران نیز مشخص شد. همچنان که کارهای تحقیقی در ادب گذشته ما نیز نسبه به نضج و کمال رسید. آنها که هوشیار کار بودند به پارهای بررسیها و کارهای تحقیقی در ادب گذشته ما پرداخته بودند. مثلا به یاد داشته باشیم که ملکالشعرای بهار خطابه معروف خود را به نام بازگشت ادبی برخوانده بود. دهخدا امثال و حکم خود را نشر کرده بود و سرگرم لغتنامه بزرگ خود بود، و غیره و غیره.
بعد از این سالها یعنی در اواخر دوره بیستساله بود که نیما کمکم از چله خود بیرون میآمد. بیرون آمد. و دیدیم که از این سفر روحانی که عبارت باشد از غور و مطالعه در ادب قدیم و پارهای عربیات، خاصه ادب معاصر عرب، و همچنین طرفی مطالعات در هنر و فرهنگ فرنگ از اینگونه سفرهایش رهآوردی نیز داشت که نتیجه مطالعاتش بود و میرساند که در این سالها، مرد، مایه گرفته، کم از اینکه به چشماندازهای تازهای دست یافته. این رهآورد سلسله مقالات او به نام ارزش احساسات بود که چنان چون رساله اجتهاد و تاملاتش بود در ادب و هنر شرق و غرب.»
علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ متولد شد. او بنیانگذار شعر نو فارسی است و به همین علت به او لقب «پدر شعر نو فارسی» داده شده است. از شعرهای او میتوان به «قصه رنگپریده»، «افسانه»، «ای شب»، «مانلی» و از دیگر آثار او میتوان به «دنیا خانه من است»، «شعر چیست؟»، «حرفهای همسایه» و … اشاره کرد.
نیما یوشیج در ۱۳ دی ۱۳۳۸ در سن ۶۲ سالگی درگذشت.
انتهای پیام
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.