نسل قدیم برایش احترام قائل بودند و نسل جدید دوستش میداشتند که به آنان انرژی میداد و حمایتشان میکرد.
چنان در جریان امور تئاتر بود که باورت نمیشد سالهاست در کانادا به سر میبرد. هرچند نسل جدید فرصت نیافتند تا در کلاسها یا دورههای آموزشیاش شرکت کنند یا نمایشی از او بر صحنه ببینند، ولی در پشت صحنه تئاتر بسیار از او آموختند.
در مهرِ نامهربانِ امسال، این هنرمند را هم از دست دادیم. اما از آنجاکه بسیاری از هم نسلانش پیش از او، راهی دیار دیگر شده بودند، سراغ نسل جدیدتر رفتیم که بعد از تحولات دوم خرداد سال ۱۳۷۶ پای به تئاتر گذاشت و در دوران شکوفایی دوباره این هنر بالید. نسلی که با سخنان مهربانانه این هنرمند دلگرم میشد و از او انرژی میگرفت.
این گزارش مدتی در انتظار انتشار به سر میبرد اما همانطور که گفتیم، مهر ماه امسال با کوچ ابدی چندین تن از هنرمندان بزرگمان همزمان شد بنابراین در این سوگواریهای پیاپی فرصتی برای انتشار این مطلب نیافتیم و حالا فکر کردیم، منتظر بهانهای مثل چهلمین روز درگذشت نمانیم و از آنجاکه کرونا فرصتی برای برپایی مجلس یادبود نمیدهد، ما در انعکاس روز و به نقل از ایسنا یادبودی هرچند کوچک برای او که جوانمردی بزرگ بود، برگزار کنیم.
در این گزارش یادداشتهایی از حسین کیانی و محمد یعقوبی میخوانیم و گپ و گفتی از حمید پورآذری.
هزاران افسوس برای رفتن آن یگانه مرد
حسین کیانی نخستین هنرمندی است که یادداشتش را با یکدیگر میخوانیم:
گفتن و نوشتن دربارهی «استادعباس جوانمرد» برای من که فقط چندین دیدار و هربار مدت کوتاهی حضورش را مشتاقانه غنیمت میدانستم، کار دشوار و ناممکنی است. نخستین بار تماشاگر اجرای عمومی «پنهان خانه ی پنج در» بود در سال ۷۹ در سالن سایهی تئاترشهر و همانجا بود که برای نخستین بار اسمی را که با تئاتر و «هنر ملی» گره خورده بود از نزدیک دیدم و گپ استاد و شاگردی و بعد از آن دعوتی که به خانهاش داشتم برای بردن چند ویدئو از نمایشهایم. از آن پس هر گاه که به ایران میآمد باخبرمان میکرد و اگر نمایشی بر صحنه داشتیم، بیدعوت و منت میآمد به تماشا که آخرینش نمایش «در شورهزار» بود، سال ۱۳۹۲ در سالن استاد سمندریان ایرانشهر که بعد از اجرا هم گپی زدیم .همان سال بود به گمانم که بزرگداشت آبرودارانهای هم به برای او و به احترام او و گروه «هنرملی» توسط کانون کارگردانان خانهی تئاتر که آن موقع مسئولش بودم، برگزار کردیم و آخرین دیدارمان نزدیک نوروز ۱۳۹۳ بود به گمانم که با اعضای کانون کارگردانان برای عید دیدنی رفتیم به همان آپارتمان کوچک پشت پارک نیاوران و بعد هم به اتفاق منزل جناب داوود رشیدی.
به گمانم بعد از آن دیگر استاد جوانمرد را ندیدم و جز یکی دو گپ تلفنی با او نداشتم و چه حیف که داشتههایم از آن مردِ نایابِ تئاتر ایران تا این اندازه ناچیز است. او تا آنجا که فرصتش اجازه میداد و آمدنهای گاه گاه مجالش میداد جوانهای آن موقع تئاتر از جمله من را از دانش و مِهر فراوان خود فراوان بهرهمند میکرد اما من و ما به گمانم شاگردان خوبی نبودیم برایش که اگر بودیم اکنون این مقدار از یکدیگر و از تئاتر، جدا افتاده نبودیم. استاد جوانمرد جلوهی واقعی تئاتر را در جمع بودن، میدانست و میدید، در همدلی نایاب و گمشدهای که در وجودش برای کارگردانان مستعد تئاتر موج میزد و متاسفانه از این موج، تکانهای در وجود ما و تئاترمان ننشست. حالا با رفتن او و البته سه چهارسالی که دیگر نتوانست به وطن بیاید، از آن همدلیها و جمع بودنها و یکدیگر را پذیرفتن و خواستنها، چیزی به جا نمانده مگر تفریقها و تفرقهها و دوری گزیدنها و سر در خلوت و تنهایی خویش فروبردنها. افسوس و هزاران افسوس برای رفتن آن یگانه مرد که چون او انسان متواضع و دیگرخواه و ستوده روانی هرگز در تئاتر ندیدم و نخواهم دید. بدرود با او بدرود با نسلی است که تئاتر را نه به عنوان هنر و فن که به عنوانِ نفس و نَفَس زندگی میپنداشتند و میزیستند. یادش تا همیشه در دلهای تاریک و اندوه بارمان خورشیدباران.»
بیدریغ بخشنده بود
حمید پور آذری دیگر هنرمندی است که اواخر دهه ۷۰ وارد تئاتر شد. او نیز خاطراتی از اولین برخوردهای خود با عباس جوانمرد و حمایتی از این هنرمند دریافت کرده است، روایت میکند.
او میگوید: سال ۸۹ نمایش «دایره گچی» را در فرهنگسرای بهمن دید و دوباره برای دیدن آن با همسرش نصرت پرتوی به فرهنگسرا آمد. نمایش را دوست داشت و بعد از اجرا چند دقیقهای گپ زدیم. ارتباطمان به این شکل آغاز شد و ادامه پیدا کرد و تا آخرین باری که به ایران آمد، همچنان استمرار داشت.
این کارگردان تئاتر یادآوری میکند: فیلم کارهایم را گرفت و درباره ایدههایی که داشتیم، صحبت کردیم. اصلا چنین نگاهی نداشت که من میدانم و تو نمیدانی.
پورآذری که در دورهای در هیات مدیره کانون کارگردانان خانه تئاتر فعالیت داشته است، ادامه میدهد: عید ۹۳ یا ۹۴ بود که از طرف کانون کارگردانان خانه تئاتر برای عیددیدنی به خانهاش رفتیم. اول به خانه ایشان بعد آقا رشیدی و بعد هم دکتر رفیعی. همان روز قرار گذاشتیم که سوم عید به خانه نصرت کریمی برویم و به اتفاق رفتیم. در همان عید دیدنیها مسایل، مشکلات و دغدغههای خود را درباره تئاتر، خانه تئاتر، کانون کارگردانان و حتی هیات مدیره مرکزی با ایشان در میان گذاشتیم که هم زبان گویا بود و هم گوش شنوا.
پورآذری از جوانمرد به عنوان دری گرانبها یاد میکند و میگوید: با اینکه به نسلی تعلق داشت که فکر میکردی کمتر بتواند با جوانترها ارتباط خوبی برقرار کند ولی او رابطه خیلی خوبی با جوانان داشت. همیشه پیگیر کارهایشان بود. با اشتیاق نمایشهایشان را تماشا و به گرمی از آنان حمایت میکرد.
او با به یاد آوردن خاطراتی که از جوانمرد دارد، اضافه میکند: بعد از دیدن نمایشهایمان، با وجود خستگی، نیم ساعت با ما صحبت میکرد. از اهمیت گروه میگفت و آن را راز حفظ و تداوم تئاتر کشور میخواند. او متعلق به یک نسل و یک دهه نبود بلکه با همه نسلها ارتباط داشت و به همه درس میداد.
پور آذری ابراز تاسف میکند: با نبودنش چیزی در جهان کم است؛ مثل نصرت کریمی. کم شمار هستند چنین مردمانی که وقتی میروند، واقعا چیزی در این جهان کم میشود.
او اضافه می کند: درست است که مدت زیادی ایران نبود ولی هر زمان که بود، با همه وجودش تمام کارها را میدید و دعوتی را بیپاسخ نمیگذاشت.حتی خود ما خیلی مواقع خیلی از کارها را انجام نمیدهیم ولی او بیدریغ بود و هر آنچه میدانست، به دیگران میبخشید؛ وجود، دانش و آگاهی خود را.
از او آموختم با مهر تماشا کنم نه با تازیانه
محمد یعقوبی هم دیگر هنرمندی است که جوانمرد در گفتگوهای مطبوعاتیاش از او و کارهایش سخن گفته است. این هنرمند تئاتر نیز با نگارش یادداشتی، از جوانمرد گفت. متن این یادداشت به شرح زیر است:
«بخت یار نسل ما نبود تا اجرایی زنده از عباس جوانمرد ببینیم و از او بیاموزیم. او به انزوا تن نداد. چنان عاشق تئاتر بود که راهی دیگر برای نفسکشیدن در تئاتر برای خود یافت. به تماشای کارهای نسل ما نشست، پس از هر اجرا با ما سخن گفت و با تماشای کارهایمان آموزگار نسل ما شد. نخستینبار پس از اجرای «یک دقیقه سکوت» این افتخار نصیبم شد که با او همسخن شوم. چه خوشتر از اینکه ببینی یکی از بزرگان جریانساز تئاتر ایران در برابر توست و هر چه دربارهی کارت میگوید نوازش است و تشویق به نوشتن، تاب آوردن و ستیز با بازدارندهگان. عباس جوانمرد الگویم بود، معیارم. از او آموختم وقتی به تماشای تئاتری مینشینم با مهر تماشا کنم نه با تازیانه. از او آموختم پس از تماشای تئاتر واکنشی کارساز نشان دهم، راهگشا باشم نه ملامتگر. مهر بورزم. عاشقان که ملامت نمیکنند. باور داشت دیدن سویهی روشن اجراها و نوازشگرانه حرفزدن دربارهی کارها حاصلش باروری است، درشتیکردن و ملامتگرانه سخنگفتن کاری است بیحاصل. از او آموختم بد نگویم و میل به ناحق نکنم. و از او آموختم که به هر قیمت تن به هر کاری ندهم.
تئاتر ایران بقای خود را مدیون بزرگانی چون عباس جوانمرد است. یادش در تئاتر ایران جاودانه است.»
عباس جوانمرد متولد سال ۱۳۰۷، یکی از هنرمندان تاثیرگذار تئاتر است که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ماه، با گرد آوردن برخی از هنرجویان هنرستانی، گروه هنر ملی را پایهگذاری کرد.
گروهی که در آن هنرمندانی همچون بهرام بیضایی، علی نصیریان، محمود استادمحمد، خسرو شکیبایی، بهزاد فراهانی، هادی اسلامی و … فعالیت کردند.
این هنرمند که دهه ۵۰ به کانادا مهاجرت کرده بود، ۷ مهر ماه در سن ۹۲ سالگی در این کشور درگذشت و در همان جا هم به خاک سپرده شد.
«افعی طلایی»، «بلبل سرگشته»، «قصه ماه پنهان»، «غروب در دریای غریب»، «پهلوان اکبر میمیرد» و «سگی در خرمن جا» بخشی از آثاری است که او روی صحنه برده است.
انتهای پیام
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.