این داستاننویس که در حال دریافت دکتری ادبیات خود است، در گفتوگویی مکتوب با انعکاس روز و به نقل از ایسنا درباره متون کهن ایران و تأثیر آن بر ادبیات امروز ما گفته است. مشروح این گفتوگو در پی میآید:
ادبیات در کشور ما تاریخ بسیار طولانیای دارد اگرچه در حوزه ادبیات داستانی به شکل مدرن سابقهای صدساله داریم. به نظر شما ادبیات کهن به ویژه نثر چه جایگاهی در تاریخ ادبیات ما دارد؟
همینطور که فرمودید ما گنجینه بسیار پرباری داریم و در دوره مدرن، با توجه به دسترسی راحت به ادبیات کهن، به همان نسبت هم میتوانیم تاثیرگذار باشیم. نثر بیهقی از مهمترین نثرهاییست که در نثر و نظم مدرن تاثیرگذار بوده؛ هم به لحاظ شیوه و ساختار جمله و هم توصیفهای طولانی که باعث شده نوشتنِ جزییات و شرح داستان گسترش پیدا کند. البته تعداد محدودی از نویسندهها توانستهاند به این نثر نزدیک بشوند و آگاه بودند که این پایهها بسیار عمیق و محکم هستند. از طرفی زبانِ روز، بسیار مهم است و اگر نویسنده بتواند از زبان معیار زیاد دور نشود، کار مهمی انجام داده است. چون در هر حال بحث، بحث مخاطب است و این مهمترین بحث است و نمیشود با نثرهای سنگین گذشته خواننده مدرن را با خود همسو کرد.
نویسندگان به ادبیات اروپا و آمریکا چسبیدهاند
به نظر شما چقدر نسبت به ادبیات کهن ما شناخت وجود دارد و چقدر از آن ناشناخته مانده است؟
ادبیات کهن شاید برای کسانی که ادبیات تدریس و تحقیق میکنند و دانشجویان رشته ادبیات فارسی بیگانه و غریب نباشد اما بحث بر سر این است که نویسنده داستان و یا رمان و همچنین شاعر امروزی باید با ادبیات کلاسیک کاملا آشنا باشد، اینجا یک خلاء وجود دارد. نویسنده امروز مگر اینکه به طور فردی پیگیر باشد وگرنه به عنوان یک اصل داستاننویسی در کلاسهای داستاننویسی آموزش داده نشده و مهمتر اینکه ضرورت یادگیری ادبیات کلاسیک تشریح نشده است. نویسندگان و شاعرهای ما آنقدر که به ادبیات اروپا و امریکا چسبیدهاند، گرایشی به ادبیات کلاسیک خودمان نشان ندادهاند و این از بزرگترین آسیبهای ادبیات امروز ماست. مثلا فردوسی در تصویرسازی و شخصیتسازی قدرت بسیار عجیبی دارد و از تمامی عناصر اطرافش استفاده میکند و از تمامی قصههایی که تا آن زمان وجود داشته، مجموعه بینظیری میسازد که در جهان همواره یکتا خواهد بود. اما چند درصد از نویسندگان ما داستانها و یا شخصیتهای فردوسی را مورد واکاوی قرار دادهاند؟ تعدادشان بیشک محدود است. مثلا شما اسفندیار را ببینید؛ به محض اینکه در چشمهایش نیزه فرو میرود متوجه حقیقت میشود. این از نظر روانشناختی خیلی مهم است. ببینید فردوسی چقدر عمیق میدیده است. چشمان اسفندیار که آسیبپذیر است و به محض اینکه نابینا میشود، به هوشیاری و آگاهی دست مییابد و حقیقت را درمییابد. این اثر هنری متعلق به فردیست که هزار سال پیش زندگی میکرده و اینطور تحلیل کرده است. پس باید به خودمان ببالیم چرا که در خانهای زندگی میکنیم که پایههای فرهنگیاش بعد از حملههای پیدر پی قوم ترکان، تاتار و افغانها هنوز ادبیاتش یکهتاز این کاروان است. این از ضعف ما نیست چراکه بعد از فردوسی هم همینطور در دورههای مختلف ادبیات ما سر بلند کرده است.
ادبیات معاصر ما چقدر از ادبیات کهن بهره گرفته است؟
نویسندگان و شاعرهای ما مثلا اخوان ثالث در شعر «کتیبه» و یا گلشیری از اسطورهها استفاده میکند و یا تاثیر زبان بیهقی بر ساختار متن شاملو و تعدادی از نویسندگان و شاعران این دوره محسوس است. شما در نوشتههای جلال آلاحمد نشانهای از اسطوره و ادبیات کهن نمیبینید همین است که تا حد تاثیرگذاری در نثر ثابت میماند و تحولی در ساخت و ایده صورت نمیگیرد. از طریق سطح زبان و کاربرد کلمات و ساخت کلمات میتوانید دریابید که کدام یک از نویسندگان و یا شاعران در این زمینه زحمت کشیدهاند و این زحمت کشیدن است که نوشتهها را ماندگار میکند. اگر رشد ادبیات ما در درون ادبیات کلاسیک نباشد، این سرچشمههای جوشان به هدر میرود و آن وقت فردی مثل بورخس و یا فاکنر میآیند و از این سرچشمهها استفاده میکنند؛ بورخس از قرآن تا سهروردی تا عطار، همه را مورد مطالعه دقیق قرار داده است. «اسم اعظم» و «کتابخانه بابل» و «الف» و بسیاری دیگر را نوشته که تسلط او را بر ادبیات شرق به خصوص ادبیات ایران نشان میدهد و یا شروع داستان «گل سرخی برای امیلی» اثر فاکنر را ببینید و شروع داستان «حسنک وزیر» بیهقی، ساخت «گل سرخی برای امیلی» بسیار به ساخت حسنک وزیر نزدیک است . اگرچه فاکنر هنوز نتوانسته بخش کوچکی از آن را به تصویر بکشد و حالا نویسنده ما خام و دربهدر به جستوجوی نویسندههای غرب میگردد. البته در اینکه داستانهای درخشان جهان را باید بخوانیم، شکی نیست زیرا ادبیات مرز ندارد اما چراغ همین جا روشن است و سرچشمه همین نزدیکی است، در چند قدمی ما.
کتابی که خواننده را افسرده میکند
در طول قرنها نثر ما چه تغییراتی پشتسر گذاشته و حوادث سیاسی و اجتماعی چقدر بر آن موثر بوده است؟
نثر مثل یک موجود زنده، همگام جستوخیزهای کشور، به لحاظ اجتماعی و سیاسی و مذهبی در تلاطم بوده و هست. از خود سطح زبان میتوان این تغییرات اجتماعی را بررسی کرد.
ما زبان ساده و قابل فهمی داشتیم که با تغییرات اجتماعی از جمله ورود عرفا به حیطه ادبیات، زبان به زبانِ پیچیدهای در سطح ادبیات تبدیل شد، زبانی که گاه مردم عادی نمیتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند. در حوزه عرفان این تغییرات زیبا بود چون ابهام داشت و خواننده به جهانی اخرایی پا میگذاشت؛ «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم.» عطار به نقل از بایزید بسطامی یا «بزرگ غلطا که من بودم» در تاریخ بیهقی.
اما شما داستانهای «مرزباننامه» را بببیند. این نثر موجب میشود که خواننده از ادبیات بگریزد. اینها اگرچه نویسندگانی بودند که میخواستند با داستان «موش و گربه» پند و اندرز بدهند ولی به زبان آسیب رساندهاند. اما عطار با زبان بسیار نزدیک به مردم نوشته و نجاتدهنده بوده است. عطار به دست مغول کشته شد. حمله تاتار همه چیز را نابود کرد. اما دوباره همه چیز شروع شد با فرمی دیگر تا اینکه مردم کوچه و بازار میآیند به طرف ادبیات و شعرهای ساده. از طرفی سطح زبان سقوط میکند اما آن متنهای سنگین هم بیمخاطب میماند و میشود نقطه عطفی در ادبیات ما که نویسنده دوباره شروع کند به نوشتن به زبان بدون فخر و یا تقریبا همان زبان معیار بنویسد و بعد میرسد به زبان قاجار و امروز و از آن نثر وراوینی و امثال آن واقعا نجات مییابیم. یا کتاب «المصدور» نوشته شهابالدین زیدری در تاریخ مغول که تصاویر درخشان و تکنیکهای درخشانی دارد، اما استفاده بیمورد از کلمههای سخت به خود نویسنده و مخاطب و خود ادبیات ما ضربه میزند. آن اثر میتوانست بسیار تاثیرگذار باشد اما در قسمتهایی حرام شد. اینجور نوشتن به خود نویسنده هم آسیب وارد میکند و فقط کسانی که تحصیلات دانشگاهی در رشته ادبیات دارند، کمابیش این نویسنده را میشناسند. نوشتههای زیدری کاملا ً خواننده را افسرده میکند، با زبان بسیار سخت و لغاتهایی که خواننده نفسش بالا نمیآید در صورتی که مولوی در آن حمله میرود جایی دیگر و اینچنین میدرخشد. البته زیدری در حمله مستقیم مغول بوده اما اگر سادهتر مینوشت حال خودش هم حتما بهتر میشد. چون ادبیات اگر خود نویسنده را به لحاظ روحی نجات ندهد، برای خواننده هم مخرب است و به قول خود زیدری قلم دوگانه است و میتواند سق سیاه باشد مثل کلاغ. زیدری نابغهای بوده که حمله مغول او را تماماً از پای درآورده، هم نثرش را خرد کرد هم خودش را. اما آنقدر زخم عمیق بوده که نوشته در هر حال بلند شده و روی پاهایش ایستاده و ما بعد از ۷۰۰ سال هنوز دربارهاش حرف میزنیم.
آیا نثر و متون کهن هنوز میتوانند پاسخگو باشند؟
بله. همینطور است. بخش عمده ادبیات ایران پر از ایدههای بکر و اندیشههای انسانی و واژههای ناب است که تا هزاران سال میتواند ما را تغذیه کند.
بازنویسیهایی که از متون کهن به ویژه در حوزه ادبیات کودک صورت میگیرد، این بازنویسیها را چطور ارزیابی میکنید؟
من آنها را به طور دقیق نخواندهام اما دیدهام که داستانهای وراوینی و «کلیله و دمنه» برای کودکان بازنویسی شده است. حرکت خوبی است اما در هر حال باید در نظر بگیریم که کودک امروز، کودک دیروز نیست، سطح خواستهها و فکرش خیلی تغییر کرده است. گاهی احساس میکنید فاصله نسلها فقط چند سال شده نه مثلا صد سال و یا پنجاه و یا حتی ده سال … همین است که باید نویسنده بسیار بادرایت باشد که بتواند خواننده نسل جوان و به خصوص کودکان را راضی نگه دارد.
انتهای پیام
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.